جدول جو
جدول جو

معنی چخجیر - جستجوی لغت در جدول جو

چخجیر
(چَ)
چخشور. (شعوری). قسمی از پای جامۀ گشاد که بدان پاشنه را می بندند. (ناظم الاطباء) ، چاقشور. چاقچور. رجوع به چاقچور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
حیوانی که او را شکار کنند، شکار، برای مثال ز بار گران خوشه خم گشته بود / تک وتاب نخجیر کم گشته بود (نظامی۵ - ۹۱۶)، بز کوهی، شکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعۀ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود.
- نخجیر افکندن:
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
- نخجیر راندن، آهوگردانی. نخجیرانگیزی: پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513).
- نخجیر ساختن، شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن:
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند.
نظامی.
- نخجیر گشتن، شکار شدن. به دام افتادن. اسیر شدن:
از آن نخجیرپرداز جهانگیر
جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ / خِ)
خوب. زیبا. جمیل. خوش صورت. صاحب حسن. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) ، پسندیده. دانشمند. آنرا هجیر نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) :
بشاه جوان گفت زردشت پیر
که در کیش ما این نباشد خجیر.
فردوسی (از انجمن آرای ناصری).
یکی نامه بنوشت خوب و خجیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
یکی بکوه سخن ران که گرچه هست جهاد
ز زشت زشت دهد پاسخ از خجیر خجیر.
قاآنی.
امیر کنه که دشت پازوار خجیره
گشت پازوار در بهار خجیره. امیر پازواری در تعریف وطن (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
صید، شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجیر
تصویر خجیر
خوب، زیبا، جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
((نَ))
شکار، صید، بز کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجیر
تصویر خجیر
((خُ))
خوب، نیک، زیبا، خوبرو
فرهنگ فارسی معین
شکار، صید، بزکوهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرایش، درست، نیکو
فرهنگ گویش مازندرانی