جدول جو
جدول جو

معنی چجنک - جستجوی لغت در جدول جو

چجنک
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام رودی است که از کوه دررود برمی خیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضع میرود. حمدالله مستوفی آرد: آب خجنک از آن کوهها (= کوه دررود) برمیخیزد و در آن دیه ها (= پشت فروش و اسقریش) منتهی میشود. طولش چهارفرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). درپاورقی نزهه القلوب این کلمه بصورت های حجنک و خجند جرجک، فحنک، بجک، خردان خران، فرچک، صحیک آمده است
لغت نامه دهخدا
(چُ / چَ نَ)
مرغی است درازگردن که آن را کاروانک خوانند. (برهان). کاروانک و بوتیمار. (ناظم الاطباء). چفتگ. چکرنه. مرغ درازگردنی که غالباً در کنار آب نشیند و او را با چرغ و باز شکار کنند. و رجوع به چفتک و چکرنه شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای قدیم النسق ناحیۀ برا کوه قاینات است که تقریباً 1100 تن سکنه دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 259)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ)
بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان). کفش. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشک. چمشاک. رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ نَ)
دهی از دهستان اهلمرستاق در بخش مرکزی شهرستان آمل است که در پنج هزاروپانصدگزی باختر آمل و سه هزاروپانصدگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ آغوزکتی و نهر لکونی و محصول آنجا برنج و کنف و مختصری غلات است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ترجمه وحید ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرحند، واقع در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 5 هزارگزی جنوب خاوری دستگرد. کوهستانی و گرمسیر دارای 134 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
منقار مرغان. (برهان) (آنندراج). نوک مرغان. منقار مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از توابع شهر خواست ساری، از توابع لیتکوه آمل، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی
فک بی دندان، دندان کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته پشم یا پنبه که برای ریسیدن جدا شود، چینه دان، مژده، چنده
فرهنگ گویش مازندرانی