جدول جو
جدول جو

معنی چب - جستجوی لغت در جدول جو

چب
قطره، اندازه ای از شیر، که با یک بار دوشیدن از پستان بیرون آید.، شگفتی به همراه یکه خوردن، نیکو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چبان
تصویر چبان
تیره ای از ایل اینانلو از ایالات خمسۀ فارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
چپیره، عده ای از مردم که برای کاری در یک جا گرد آیند، آمادگی و اجتماع مردم برای کاری، جمع، جمعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبین
تصویر چبین
چپین، ظرفی که از شاخه های نازک درخت می بافند، سله، سبد
فرهنگ فارسی عمید
(چِ بِ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 37هزارگزی خاور مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه بقره آغاج واقع شده. کوهستانی و هوای آن معتدل وسالم است و 484 تن سکنه دارد آبش از چشمه، محصولش غلات و نخود، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
صالنجق. (فرهنگ شعوری). تاب. الاکلنگ
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد که در 28هزارگزی جنوب خاور اشترینان، کنار راه مالرو خشک دره واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 213 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از محال سجاس رود زنجان که خالصۀ دیوانی و قدیم النسق است. اراضی آن از چشمه مشروب میشود، هوایش ییلاقی و محصولش غلۀ دیمی و آبی است و ده خانوار سکنه دارد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(گُ نُ / نِ / نَ دَ)
مقلوب چسبیدن، و آنرا چفسیدن نیز گفته اند، چه ’با’ و ’فا’ بیکدیگر بدل شوند. (انجمن آرا). رجوع به چسبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ غُ)
نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن را چبغوت، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه آکنده را گویند که بس کهنه و نیک فرسوده گشته و ازهم ریخته و ضایع شده باشد. (جهانگیری) :
آن ریش نیست چبغت دلاله خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنی است.
؟ (از جهانگیری).
رجوع به چبغوت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چبغت. جامه و کهنه لحاف پاره پاره باشد. (برهان). نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که مندرس و کهنه و پاره پاره و از هم پاشیده شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به چبغت شود
لغت نامه دهخدا
(چُ بُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای توابع خرقان است که نصف زراعت آن دیمی و نصف آبی میباشد. در پائین این آبادی امامزاده ای مدفون است بنام امامزاده اسماعیل، که اهالی ده عقیده دارند این امامزاده پسر بلاواسطۀ حضرت امام زین العابدین علیه السلام است و کرامات بسیار از او دیده شده و بهمین مناسبت نیاکان محمدحسین خرقانی که مالک قدیم این قریه بوده اند بقعه ای برای این امامزاده ساخته آب و ملک مخصوص وقف آن کرده اند و فعلاً این محل قربانگاه دهات اطراف است و اهالی دهات از چهار پنج فرسخی سالی دو بار زن و مرد به اینجا می آیند و گوسفند آورده قربانی میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(چُ بُ)
دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 48هزارگزی خاور بیجار و 3هزارگزی رود خانه تلوار واقع شده. تپه ماهور و سردسیر است و 280 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ورود خانه محلی، محصولش غلات، لبنیات، انگور و سنجد، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چُ بُ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 28هزارگزی شمال باختری قره آغاج و ده هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 380 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و نخود، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
بالا و پائین، دهستانی است جزء حومه بخش لشت نشای شهرستان رشت که در 5هزارگزی باختر لشت نشا واقع شده. جلگه و مرطوبست و 970 تن سکنه دارد. آبش از نورود و سفیدرود. محصولش برنج، شغل اهالی زراعت و مکاری و راهش مالرو است. در اصطلاح اهالی چبک پائین به سمیعی و چبک بالا به شفیعی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مخفف چاپلوس است که چرب زبان و فریبنده باشد. (برهان) (آنندراج). چاپلوس. چرب زبان و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به چابلوس و چاپلوس و چپلوس شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آبریز و میزاب، چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود
لغت نامه دهخدا
(چِبْ وَ)
مخفف ’چه بود’ (چ ب و) . چه بود. چه باشد:
پس محل وحی باشد گوش جان
وحی چبود گفتن از حس نهان.
مولوی.
کیمیا سدیست چبود کیمیا
معجزه بخشی است چبود سیمیا.
مولوی.
گاو کبود تا تو ریش او شوی
خاک چبود تا حشیش او شوی.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ غَ / غِ)
تازیانه. (فرهنگ شعوری ص 353)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گَ دَ)
چپق کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ / چَبْ بی)
طبقی را گویند که از چوب بید بافته باشند. (برهان) (جهانگیری). طبقی که از چوب بافته باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبقی که از شاخه های باریک درخت بید سازند. جبین. چپین. سبد. طبق. سله:
بگسترد کرباس و چبین نهاد
به چبین برآن نان کشکین نهاد.
فردوسی (از جهانگیری).
رجوع به جبین و چپین شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
انبانچه را گویند، و بجای تای قرشت یای حطی هم آمده است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). انبانچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تیره ای از ایل اینانلو، که از ایلات خمسۀ فارس میباشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ریش و قرحه و دنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ لَ / لِ)
لغزش. سر خوردن روی یخ. (فرهنگ شعوری) :
در همه جا او نشود در خله
راست روان را نبود چبچله.
(از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چبین
تصویر چبین
طبقی که از چوب بید بافته باشند طبق چوبین سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چبین
تصویر چبین
((چُ))
سبد چوبی، سبدی که از چوب بید بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چبیره
تصویر چبیره
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چبود
تصویر چبود
ماهیت، هویت
فرهنگ واژه فارسی سره
چالاک، مقداری کم و اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
کوه سنگی، کوه صخره ای
فرهنگ گویش مازندرانی
جویدن
دیکشنری اردو به فارسی
جویدنی
دیکشنری اردو به فارسی
سوزاننده، نیش زد
دیکشنری اردو به فارسی
زننده، نیش زدن
دیکشنری اردو به فارسی