جدول جو
جدول جو

معنی چایشلو - جستجوی لغت در جدول جو

چایشلو(یِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای دره جزاب که هوای خوب دارد وچهار فصلش معتدل است. ملک رعیت است و اهالی آن بعضی گوسفنددار و برخی زارعند. دو رشته قنات دارد، محصولش غله و خربزه است و در صورت بارندگی انگور فراوانی در آنجا بعمل می آید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 135)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چایش
تصویر چایش
سرماخوردگی، زکام، چایمان، چاییدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالو
تصویر چالو
چاله، گودال کوچک و کم عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکشو
تصویر چاکشو
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از ایل اینانلوکه این ایل یکی از ایلات خمسۀ فارس میباشد که از قشقایی ها هستند و محل اقامتشان بیشتر در مشرق و جنوب شرقی ایالت فارس است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
صبر، (الفاظ الادویه) (فهرست مخزن الادویه)، ظاهراً صورتی است از کلمه الوا، رجوع به الوا شود، مرد بی زن کدخدا شده باشد یا نه، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، مرد بی زن، (فرهنگ فارسی معین)، مردی است که نیست ازبرای او زن، (شرح قاموس فارسی)، زن آزاد، خویشی از جانب دختر و خواهر و خاله، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قرابت و خویشی است مثل دختر و خواهر و خاله، (شرح قاموس فارسی)، بمعنی سنگلاخ، (شرح قاموس فارسی)، مار یا مار سپید و باریک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، مار سفید لطیف نازکست یا هر ماریست مثل ایم بکسر اول، مترجم گوید که غلط کرده است مصنف که ایم بکسر اول گفته و صواب بالتخفیف است بدل بالکسر چنانکه جوهری گفته که الایم الحیه قال ابن سکیت مخفف مثل لین و لین و هین و هین و همچنین ابن فارس و غیر او مانند جوهری گفته اند جمع آن ایوم بر وزن سرور می آید، (شرح قاموس)، و رجوع به ایم شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
چاییدگی. سرماخوردگی
لغت نامه دهخدا
گوی را گویند که زیاده از دو سه گز عمق نداشته باشد، (برهان) (آنندراج)، گودالی که یک دو گز بیشتر گودی آن نباشد، (ناظم الاطباء)، مصغر چال، یعنی چال کوچک، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چال و چاله شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر واقع شده، جنگل و کوهستانی است و هوایش معتدل و مرطوب و دارای 120 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ارزن است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان، بافتن شال و کرباس و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری که در 13 هزارگزی خاور کیاسر واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 360 تن سکنه دارد، آبش از رودخانه چرگت و چشمه و محصولش غلات و برنج است، شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است جزء دهستان ایجرود بخش حومه شهرستان زنجان که در 50هزارگزی جنوب باختری زنجان، سر راه عمومی زنجان به صائین واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 523 تن سکنۀ ترک زبان دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، انگور و میوه جات شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تاشلو، موضعی در فارس میان پرگ و تارم، در شش فرسنگی تارم و سه فرسنگی پرم، (نزههالقلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 186)
لغت نامه دهخدا
چهارلو، اصطلاحی در بازی ورق، نام یکی ازورق های بازی، ورق بازی که چهار خال دارد، نام ورقی از اوراق بازی که چهار خال بر آن نقش شده، نام هر ورقی از ورقهای بازی که چهار خال از یکی از خالهای مختلف بر روی آن نقش شده باشد، و رجوع به چهارلو شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای در دوازده فرسخی ری که تاج الدوله تتش بن الب ارسلان در صفر سال 488 هجری قمری بدانجا کشته شده است، این کلمه در راحهالصدور ’واشیلو’ (ص 143) و در معجم البلدان ’داشیلوا’ آمده است، (از حاشیۀ مجمل التواریخ والقصص ص 409)، و رجوع به داشیلوا شود
لغت نامه دهخدا
چاکسو، دانه ای باشد سیاه و لغزنده بمقدار عدس و آن را در داروهای چشم بکار برند، (برهان) (آنندراج)، دارویی سیاه رنگ است که با کافور در چشم ریزند، (صحاح الفرس)، دانه ای است سیاه و گرد که آن را با کافور بسایند و در چشم کشند و در میان کافور نهند تا کافور نگهدارد و بزرگتر از عدس است، (اوبهی)، و رجوع بچاکسو شود، نام درختی است که میوۀ آن را ’تولی’ و ’تیره تلی’ و ’بروده’ و آلوی چینی نیز گویند
لغت نامه دهخدا
چاق، فربه، پرگوشت، گوشتالو، چاق و چله، خپله، گرد و قنبلی، چاق و چقل
لغت نامه دهخدا
(پِ)
قصبه مرکز بخش چاپشلو. شهرستان درگز واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری درگز. جلگه، هوا معتدل با 1754 تن سکنه. محصولات عمده آنجا غلات، تریاک، میوجات، بنشن، پنبه، شغل اهالی، زراعت، مالداری، کسب، صنایع دستی زنان، قالیچه و گلیم و جاجیم بافی، و راه آن ماشین رو است آب مشروبی اهالی از چشمه و قنات تأمین می شود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی از دهستان گل تپه فیض الله بیگی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سقز و چهار هزارگزی خاور قلعه کهنه. کوهستانی سردسیر با 450 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و توتون و لبنیات و قلمستان، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است و در فصل خشکی از قلعه کهنه اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیائی ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سمیرم پایین بخش حومه شهرستان شهرضا، واقع در 40هزارگزی شمال باختری شهرضا، متصل براه فرعی طالخونچه به قمیشلو. این ده کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 2360 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، خشکبار، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 25000گزی جنوب رزن و 1000گزی خاور راه شوسۀ رزن به همدان جلگه، سردسیر، مالاریائی، دارای 715 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا: غلات، حبوبات، انگور، صیفی، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی، راه آن اتومبیل رو است، جامیشلو نوشته میشود، دو قهوه خانه کنار شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چالو
تصویر چالو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایش
تصویر چایش
عمل چاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلو
تصویر ایلو
ترکی آلا بخشی در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ای ریز و سیاه باندازه بهدانه که در قدیم با کافور برای مداوا در چشم میکشیدند بزرالخمخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاقالو
تصویر چاقالو
گوشتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایش
تصویر چایش
((یِ))
سرما خوردن، ناخوش شدن، چاییدن
فرهنگ فارسی معین
بسیار چاق، فربه گوشتالو، مسمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرماخوردگی، زکام، چایمان، چاییدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داس مخصوص درو
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی چادرشب که بافتی سنتی داشته و رختخواب را در آن بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری و نشتارود، از توابع دهستان چهاردانگه هزارجریب شهرستان ساری، روستایی.، از توابع دهستان نشتای حوزه ی شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
چادرشب
فرهنگ گویش مازندرانی