جدول جو
جدول جو

معنی چایخوری - جستجوی لغت در جدول جو

چایخوری(خوَ / خُ)
اسباب چای خوری. آلات چایخوری. وسائل چایخوری. سرویس چای خوری، که مرکب است از 6 یا 12 یا 24 پاره ظرف مخصوص چای خوردن
لغت نامه دهخدا
چایخوری
عمل چای خوردن چای نوشیدن، آنچه که بدان چای نوشند: قاشق چایخوری
تصویری از چایخوری
تصویر چایخوری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَ / خُ)
مخفف گیاه خواری. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
مقنی گری، چاه کنی (لغت چاخوئی با خاء معجمه امروز نیز در کرمان متداول است) : آنچه بعرق جبین و کد یمین در چاخوئی پیدا میکرده اند ایثار می نموده اند، (مزارات کرمان ص 114)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
خوردن چای. نوشیدن چای. چای آشامی. چای نوشی
لغت نامه دهخدا
لحنی از الحان موسیقی، و شاید ماهور (؟)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در رسائل اخوان الصفا آمده است: و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکله للازمان فی احوال المشاکله بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق و الجود و الکرم و السخاء مثل ثقیل الاول و ماشا کلها ثم یتبعها بالالحان المفرقه المطربه مثل السهنرج و الرمل و عند الرقص والدستبد، الماخوری و ماشاکله، (رسائل اخوان الصفا)، اذا اراد ان ینتقل من خفیف الرمل الی الماخوری ان یقف عند النقرتین الاخیرتین من ثقیل الرمل ثم یتلوهما بنقره ثم یقف وقفه خفیفه ثم یبتدی ٔ بالماخوری، (رسائل اخوان الصفا)، و من حذق الموسیقار ان یکسو الاشعار المفرقه الالحان المشاکله لها مثل الارمال والاهزاج و ما کان منها من المدیح فی معانی المجد و الجود ... ان یکسوها من الالحان المشاکله لها ... و ما کان فی المدیح ... ان یکسوها من الالحان مثل الماخوری و الخفیف، (رسائل اخوان الصفا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ارسانیوس پسر یوسف بن ابراهیم فاخوری، در بعبدا تولد یافت و تحصیلات خود را در لبنان به پایان رسانید، قصاید شاعران روزگار دیرین عرب را تا آنجا که توانسته بود گردآوری کرد، خود شعر می ساخت و دیری در مدرسه ’مار عبداهرهریا’ تدریس میکرد و شاگردانش همه از امتحان خوب درمی آمدند، مدتی از عمر خود را به خدمت در کنیسه مارونیه بیروت گذراند، نمونه ای از فضیلت و مردانگی و فروتنی بود، از آثار او دو کتاب زیر مشهور است: 1 - روض الجنان فی المعانی و البیان، 2 - المیزان الذهبی فی الشعر العربی، (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1423)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
منسوب به ایغور. - خط و زبان ایغوری، خطی است پیشوایان دین مغل را و این خط تا حدود قرن 15 میلادی در ترکستان متداول بوده است: برسبیل علامت به خط ایغوری التمغایی دادند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 114). زبان و خط ایغوری را فضل و هنر تمام شناسند. (تاریخ جهانگشای). کورکوز به تعلیم خط ایغوری مشغول شد. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 226)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایلات کرد ایران در جوانرود که تقریباً 50 خانوار میشوند و در زمستان در ’بی بی ناز’ و ’شیخ اسماعیل’ سکنی دارند، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(چُ خوَ / خُ)
ممسکی و بخیلی. خست و لآمت. بخیلی کردن در خرج و خست ورزیدن. رجوع به چس خور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقّاب، حفّار. ج، چاخورگان. رجوع به چاخو و چاخوئی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاخوری
تصویر فاخوری
سریانی تازی گشته از فخرا سفال ساز سفالگر
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گیاه خوردن گیاه خوری. گیاه خور. گیاه خوار، علف زار مرتع چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن لاشه، خوردن مال مردم بجبر و حیله، از طریق نامشروع زندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چس خوری
تصویر چس خوری
بخل لئامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایوری
تصویر زایوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
یکباره، ناگهانی بی خبر
فرهنگ گویش مازندرانی