ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است، کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است، نامراد، از روی ناکامی به ناکام: ناکامانه، از روی ناکامی ناکام وکام: خواه وناخواه
ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است، کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است، نامراد، از روی ناکامی به ناکام: ناکامانه، از روی ناکامی ناکام وکام: خواه وناخواه
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰)، حکم احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مِثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالَم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰)، حُکم احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فَرِح: تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام، رودکی، و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)، چنین گفت موبد که مردن بنام به از زنده دشمن بدوشادکام، فردوسی، چنین گفت کاری، شنیدم پیام دلم شد بدیدار تو شادکام، فردوسی، جهان بد بآرام از ان شادکام زیزدان بدو نوبنو بد پیام، فردوسی، نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام، فردوسی، یکی مستمند باد یکی باد دردناک یکی باد شادکام یکی باد شادخوار، فرخی، دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار، فرخی، به آیین یکی شهر شامس بنام یکی شهریار اندروشادکام، عنصری، شادروان باد شاه شاددل و شادکام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم، منوچهری، و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)، سبک شاه مهراج دل شادکام بزیر آمد از تخت بر دست جام، (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)، زخوشی بود مینو آباد نام چو بگذشت از او پهلوان شادکام، اسدی، از پس دنیا نرود مرد دین جز که بدانش نبود شادکام، ناصرخسرو، هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بطبع اندر چون طبع سازگار بجان اندر چون جان شادکام، بوالفرج رونی، همه همتش آنکه در ظل او بود امت جد او شادکام، سوزنی، گردن اعدات بادا از حسام غم زده غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام، سوزنی، بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور بادی سوار تا ابدالدهر شادکام، سوزنی، مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار کز بر آن نخل شادکام بر آمد، خاقانی، بتک خاست آن کس که بشنید نام سوی هاتف کوه شد شادکام، نظامی، ز سیری مباش آنچنان شادکام که از هیضه زهری در افتد بجام، نظامی، طفل میترسد ز نیش و احتجام مادر مشفق در آن غم شادکام، مولوی، کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام، مولوی، آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام، سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)، در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده: - دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور: چو کاوس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ و دل شادکام، فردوسی، - شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن: پری چهره سیندخت در بیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام، فردوسی، - ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایۀ شادکام، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
عبارت از کان آتشی که گوگرد و نوشادر کانی از آن برآید، (آنندراج)، کنایه از کان لعل و یاقوت، دوم کان آبی که مروارید و مرجان ازوست، سوم کان بادی که نباتاب قیمتی از آن خیزد و چهارم کان خاکی که الماس و زر و نقره از آن پیدا شود، (آنندراج)
عبارت از کان آتشی که گوگرد و نوشادر کانی از آن برآید، (آنندراج)، کنایه از کان لعل و یاقوت، دوم کان آبی که مروارید و مرجان ازوست، سوم کان بادی که نباتاب قیمتی از آن خیزد و چهارم کان خاکی که الماس و زر و نقره از آن پیدا شود، (آنندراج)
دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی جنوب خاور خور موج و 6 هزارگزی شمال رود خانه مند واقع شده، جلگه، گرمسیر مالاریائی است و 226 تن سکنه دارد، آبش از چشمۀ، محصولش غلات، تنباکو و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی جنوب خاور خور موج و 6 هزارگزی شمال رود خانه مند واقع شده، جلگه، گرمسیر مالاریائی است و 226 تن سکنه دارد، آبش از چشمۀ، محصولش غلات، تنباکو و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و توابع طارم خمسه است که قدیم النسق میباشد و مالکین متعدد دارد ... سکنه اش هشتاد خانوارند و زراعت عمده اش دیمی و کمی هم آبی است، رودخانه ای از زیر دست قلعه میگذرد که منتهی بقزل اوزن میشود و این محل در تابستان ییلاق ایل قشقایی است، (از مرآت البلدان ج ص 78)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و توابع طارم خمسه است که قدیم النسق میباشد و مالکین متعدد دارد ... سکنه اش هشتاد خانوارند و زراعت عمده اش دیمی و کمی هم آبی است، رودخانه ای از زیر دست قلعه میگذرد که منتهی بقزل اوزن میشود و این محل در تابستان ییلاق ایل قشقایی است، (از مرآت البلدان ج ص 78)