جدول جو
جدول جو

معنی چاپق - جستجوی لغت در جدول جو

چاپق
(پُ)
مؤلف مرآت البلدان آرد: قریه ای است از قرای ایجرود زنجان قدیم النسق، هوایش معتدل. زراعت آنجا هم دیمی است هم آبی. رود خانه آنجا از حوالی کاوند جاری است. اطراف رودخانه را بید و صنوبر زیادی کاشته جزیی باغات میوه هم دارد. بیست و هشت خانوار سکنۀ این قریه است. (مرآت البلدان ج 4 ص 13)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاپ
تصویر چاپ
تکثیر و تولید نوشته به تعداد زیاد، نقش کردن تصویر یا نوشته برروی کاغذ یا پارچه، تولید و انتقال فیلم بر روی کاغذ عکاسی، تمامی نسخه های یک کتاب که در یک زمان منتشر می شود مثلاً چاپ دوم کتاب
فرهنگ فارسی عمید
نوعی آلت تدخین با دستۀ چوبی و سر سفالی که توتون را در سر آن می ریزند و دود می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارق
تصویر چارق
نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاق
تصویر چاق
فربه، تنومند، تلان، تندرست
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان ایجرود بخش حومه شهرستان زنجان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری زنجان و 11 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی - سردسیر با 262 تن سکنه، آب آن از رود خانه شاه بداغ، محصول آنجا، غلات، انگور، سیب زمینی، شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی، راه آن مالرو است و از طریق آقاکندی اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قپق. (ناظم الاطباء). قپق. دار کدو. برجاس. رجوع به قپق شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چاپک حاجب. یکی از غلامان سرای سلطان محمود غزنوی که پس از وی از سلطان مسعود منصب حاجبی یافت: چند تن از غلامان سرای امیر محمود چون تای اغلن و ارسلان و حاجب چاپک که پس از آن از امیر مسعود رضی الله عنه حاجبی یافنتد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 122)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
رجوع به چابک شود
لغت نامه دهخدا
تیریز، تیریز جامه، تیریج، دخریص، تخریص، گودی زیر بغل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی در سه فرسنگی میانۀ شمال و مغرب لنده
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
اصل آن هندی است و ظاهراً چاپ و چاپ کردن از این کلمه آمده است، قالب چوبی که بدان نقش و جز آن کنند:
اگر ز وصل تو نقشم بکام ننشیند
ز بوسه چاپه کنم اطلس فرنگ ترا.
سیدحسن خالص (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاپ، چاپ شده، مطبوع، مطبوعه، مقابل خطی، مخطوط، مخطوطه: قرآن چاپی، کتاب چاپی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چارغ. نوعی از پاافزار. (آنندراج). نوعی از کفش صحرائیان. (غیاث). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالیک. قسمی کفش. نوعی پاپوش. کفش درشت روستائیان. کفش های روستائیان از انبان کرده. نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است. پاپوش دهاتی:
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی.
مولوی.
همچو مجنون بر رخ لیلی خویش
کرده ای تو چارقی را دین و کیش.
مولوی.
بنگریدند از یسار و از یمین
چارقی بدریده بود و پوستین.
مولوی.
باز گفتند این مکان بی نوش نیست
چارق اینجا جزپی روپوش نیست.
مولوی.
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز.
مولوی.
میرود هر روز در حجرۀ برین
تا ببیندچارقی با پوستین.
مولوی.
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت.
مولوی.
چارقت دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم.
مولوی.
- امثال:
یک پا گیوه یک پا چارق، کنایه است از فقری تمام.
کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید، کنایه است از جهل و آداب ندانی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سر تازیانه. در فرهنگ رشیدی ذیل کلمه ’چابک’ چنین آمده: ’چابک به معنی تازیانه در غیر شعر خسرو دیده نشد و ظاهراً هندی است:
خشم ستیزنده را چابک تأدیب زن.
اما در صراح در لغت عذب گفته که عذبهالسوط، چابق. پس ظاهر شد که لفظ چابق است بقاف و به معنی سرتازیانه و ظاهراً زبان مغولی است نه فارسی’؟ ارباذ، تازیانۀ چابق دار ساختن. (منتهی الارب). ربذه، چابق تازیانه. عذبه، چابق تازیانه. (منتهی الارب). صیله، گره چابق تازیانه. (صراح). و رجوع به چابک در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاپق
تصویر قاپق
ترکی دار کدو دارکدو برجاس قپق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپوق
تصویر چاپوق
ترکی تیریز شاخ جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارق
تصویر چارق
کلمه ترکی، نوعی کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چابق
تصویر چابق
ترکی: سوزه تیریز جامه دو سه گوش بر دوگوش دامن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
طبع، عملی است که به واسطه آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه شبیه به آن تهیه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاق
تصویر چاق
درشت، فربه، کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
یکنوع حقه ای که در آن توتون ریخته و لوله ای به آن وصل نموده و بر روی توتون آتش گذاشته جهت گرفتن دود بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارق
تصویر چارق
((رُ))
کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
نقش کردن نوشته ها و تصاویر روی کاغذ به وسیله ماشین های ویژه این کار، طبع
چاپ سنگی: طبع نوشته ها و غیره به وسیله تحریر بر روی صفحه مخصوص و انعکاس آن بر روی کاغذ
چاپ سربی: طبع نوشته ها و غیره به وسیله حروف سربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاق
تصویر چاق
فربه، تنومند، تندرست، سالم، صحت، سلامت
دماغش چاق است: سالم و تندرست است، کار و بارش خوب است
چاق چله: چاق و فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپق
تصویر چپق
((چُ پُ))
نوعی آلت تدخین دارای دسته ای چوبی و سری سفالی که توتون را در سر آن ریخته و دود کنند
چپق کسی را کشیدن: نهایت خشونت را نسبت به کسی اعمال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
پاتابه، کفش، چارغ، پای افزار، پای پوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپ شده، به طبع رسیده، مطبوع
متضاد: خطی، دست نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چاق
تصویر چاق
Plump, Chubby, Fat, Obese
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد کنفت شده و دماغ سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
چپق
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چاق
تصویر چاق
пухлый , толстый , тучный
دیکشنری فارسی به روسی