جدول جو
جدول جو

معنی چاپشت - جستجوی لغت در جدول جو

چاپشت
انکار کردن و زیر بار مسئولیت نرفتن، فرد تنبل و از زیر کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاشت
تصویر چاشت
اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته، برای مثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)، ظلمتی را کآفتابش برنداشت / از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت (مولوی - ۱۱۳) غذایی که قبل از ظهر می خورند، برای مثال صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد / تو غمروار در هوس شام و چاشتی (خاقانی - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
یک حصه از چهار حصۀ روز باشد که در هندوستان پهر گویند، (برهان)، اول روز، (آنندراج)، بهرۀ نخستین روز، صبح، بامداد، مقابل شام،
، میانۀ روز را گویند، (فرهنگ ناصری)، یک پاس از چهار پاس روز که میانۀ روز باشد، ظهر، نیمه روز، نصف النهار، ضحی، چاشتگاه، ضحاء، چاشت فراخ، وقتی که قریب نصف شدن رسد روز، ضاحاه، آمد او را وقت چاشت، (منتهی الارب) :
گه چاشت چون بود روز دگر
بیامد برهمن ز کازه بدر،
اسدی،
از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی
گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام،
ناصرخسرو
روز اگر رهزن صبوح شود
چاشت تا شام کن قضای صبوح،
خاقانی،
از پس هر شامگهی چاشتی است
آخر برداشت فرو داشتی است،
نظامی،
بدینگونه تا سر برآورد چاشت
بتیره جهان را در آشوب داشت،
نظامی،
هم آنجا امانش بده تابچاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت،
سعدی،
شنیدم که نابالغی روزه داشت
بصد محنت آورد روزی به چاشت،
سعدی،
و پای سوی قبله از چاشت تا نیمروز، (انیس الطالبین ص 93)، طعامی که در یک حصه از چهار حصۀ روزخورند، (برهان)، غذائی که در میانۀ روز خورند، (فرهنگ ناصری)، ناهار، غذای ظهر، طعام نیمروز، آنچه به هنگام چاشت خورند، در اصطلاح غالب روستائیان خراسان بغذایی اطلاق شود که در وسط روز میان طعام صبح (ناشتا) و طعام شب (شام) خورند، طعامی که اول روز خورند، (آنندراج)، طعام بامداد، (زمخشری)، ناشتا، صبحانه، صبوح، زیر قلیانی، غذا، طعام چاشت خلاف عشا، (منتهی الارب) :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگار گون همه لب کشت
هریکی کاردی ز خوان برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت،
رودکی،
تو گر چاشت را دست یازی بجام
وگرنه خورند ای پسر بر تو شام،
فردوسی،
از حرص بوقت چاشت چون کرکس
در چاچ و بوقت شام در شامی،
ناصرخسرو
زیرا که هم ترا و هم او را همی بسی
بی شام و چاشت باید خفتن بمقبره،
ناصرخسرو
گفت یک روز با جحی هیزی
کز علی و عمر بگو چیزی،
گفت اندوه شام و محنت چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت،
سنایی،
اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار بوقت چاشت به مطبخ ملک فرستیم، (کلیله و دمنه)، هر یک از ما گوید امروز چاشت ملک از من سازد، (کلیله و دمنه)،
ز تو شام و سحر خوردیم و برداشت
بنزد آنکه او را چاشتی رو،
سوزنی،
چنان سوخت خاقانی از مرگ او
که با شام برمیزند چاشتش،
خاقانی،
یکی مشت زن بخت روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت،
سعدی (بوستان)،
مسلم کسی را بود روزه داشت
که درمانده ای را دهد نان چاشت،
سعدی (بوستان)،
به خاوران ز پی چاشت خوان زر گستر
به باختر ز پی شام همچنان برسان،
سلمان ساوجی،
ابودردا را چاشت و شام بهم مرسان ... هرگه که چاشت بخوردمی شامم نبودی و هرگه که شامم بود چاشتم نبودی، (جامع الستین)،
- امثال:
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمی چراند، در مورد کسی که ناسپاس و حق ناشناس است،
، چاشت یک بنگی، کنایه از خوردنی کم یا پول اندک، چاشت یک بنگی بودن یا چاشت یک بنگی نبودن، اشاره به ثروت ناچیزیا حقوق ناقابل یا غذای اندک
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
یک حصه از چهار حصه روز، غذایی که بهنگام چاشت خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
اول صبح، بخش نخست روز، غذایی که به هنگام چاشت خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاشت
تصویر چاشت
صبحانه
فرهنگ واژه فارسی سره
ناهار، ناهاری
متضاد: شام، طعام چاشت، صبح هنگام، چاشتگاه، میانه روز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبلی
فرهنگ گویش مازندرانی
غذای بین صبح و ظهر در تنکابن و عباس آباد به معنی: ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی