جدول جو
جدول جو

معنی چاهوئیه - جستجوی لغت در جدول جو

چاهوئیه
(ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در 35 هزارگزی شمال باختری راور و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی کوهستان به راور واقع شده و 20 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهویه
تصویر ماهویه
(دخترانه)
ماهوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهویه
تصویر شاهویه
(پسرانه)
نام در برزویه دانشمند ایرانی، مترجم کلیله و دمنه
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ)
معبر و تعبیرکننده ای بود که در علم تعبیر مثل و نظیری نداشته. (برهان). اعراب چنانکه رسم ایشان است در این لغت تصرف کرده سین را به شین تبدیل کرده اند چنانکه ابن سیرین معبر را که مادرش شیرین بوده ابن سیرین کرده اند. (آنندراج) :
بخت است بخواب دیدن خر
ساهویه چنین نهاد تعبیر.
سوزنی (از رشیدی).
بعضی گویند نام زنی بوده است معبر ساهویه نام. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اُ وی یَ)
میان آسمان و زمین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 18هزارگزی شمال ساردوئیه و 4هزارگزی باختر راه مالرو راین به ساردوئیه. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولات آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنان آن از طایفۀ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نام شخصی است که از جانب یزدجرد حاکم سیستان و سپهسالار خراسان بود. بعد از آنکه یزدجرد از لشکر اسلام گریخت و به مرو رفت ماهویه با خاقان ترکستان ساخت و کسان خود را فرستاد تا یزدجرد را بقتل رسانیدند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) : به شهر مرو اصفهبدی بود نام او ماهویه... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ظاهراً نام خواب گزار و معبری است مانند دانیال و ابن سیرین. (یادداشت مؤلف) :
بخت است بخواب دیدن خر
شاهویه چنین نهاد تعبیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(یَ / وی)
نام اجدادی است. (لباب الانساب ج 2 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهَُ یِ)
دهی است از دهستان حومه باختری شهرستان رفسنجان. واقع در 20هزارگزی جنوب باختری رفسنجان با 135 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الواسطی، جد سلیمان بن وهب است. (الوزراء و الکﱡتاب ص 96)
لغت نامه دهخدا
مقنی گری، چاه کنی (لغت چاخوئی با خاء معجمه امروز نیز در کرمان متداول است) : آنچه بعرق جبین و کد یمین در چاخوئی پیدا میکرده اند ایثار می نموده اند، (مزارات کرمان ص 114)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یِ)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان. در 18 هزارگزی جنوب خاوری زرند و 10 هزارگزی شمال راه فرعی زرند به کرمان با 484 سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالی بافی و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، 62هزارگزی شمال باختری کرمان، 4هزارگزی شمال راه فرعی چترود به راور. سکنه 10 نفر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ)
دهی کوچک است از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک از شهرستان یزد. در 40هزارگزی شمال باختر شهربابک و 21هزارگزی راه شهربابک به خبر. منطقۀکوهستانی معتدل و مالاریائی است. آب آن از قنات و محصول وی غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای از محال زرند کرمان است که در کوهستان واقع شده و آبش از چشمه و رود میباشد’. (مرآت البلدان ج 4 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
صاحب مرآت البلدان نویسد: ’نام محلی است در عراق عرب که در چهار فرسخی خان نجّار در سمت راست آثار مخروبه ای از قلعه و باره و عمارت این محل بنظر میرسد. این ابنیه از بناهای خلیفه هرون الرشید است ودر نزدیکی خرابه های این قلعه بر روی شط آثار پل قدیمی پیداست و این قبیل آثار که غالباً از عهد بنی عباس مانده بفاصله های مختلف چالوسیه (یا چالسیه) را به سامره متصل مینماید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
دهی است از دهستان هنزاء بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 25 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 4هزارگزی شمال راه مالرو بافت بساردوئیه واقع است و ده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام فرقه ای مذهبی در هند. زعم ایشان آن است که رسول ایشان ملکی است روحانی بر صورت بشری و اسمش باهودیه است و بر گاوی سوار است و تاجی از استخوان موتی بر سر دارد و از استخوان سر آدمی قلاده ای در گردن دارد و در دستی از استخوان قحف استخوانی دارد و در دستی مزراقی که سه شعبه دارد و ایشان را به عبادت خالق عز و جل و عبادت خویش امر میکند و امر کرد که بر صورتش صنمی بسازند و به عبادت آن مشغول شوند و از هیچ شی ٔ پرهیز نکنند... و ایشان را به غیر از صدقه معاشی نباشد. (از ترجمه ملل و نحل شهرستانی ص 584)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ وِ یَ)
جمع واژۀ هوا. چنانکه اغذیه و ادویه جمع غذا و دوا. (آنندراج) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء) : بر یکدیگر حسد بردند و اهویۀمختلفه در میان ایشان پیدا شد. (تاریخ قم ص 241). رجوع به هوا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهویه
تصویر اهویه
وای (جو) گودال جمع هوا هواها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهوتیه
تصویر لاهوتیه
لاهوتیت در فارسی: مینوگانی
فرهنگ لغت هوشیار