جدول جو
جدول جو

معنی چالاکی - جستجوی لغت در جدول جو

چالاکی
چابکی و جلدی، (ناظم الاطباء)، سرعت، (ناظم الاطباء)، چستی، فرزی، تیزی و تندی:
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی،
حافظ،
دع التکاسل تغنم، فقد جری مثلی
که زاد راهروان چستی است و چالاکی،
حافظ،
، نشاط و شوق، (ناظم الاطباء)، طربناکی، شادمانی:
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پارو پیرار همی دیدم اندوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت، با بوالحسنا،
منوچهری،
، سرکشی، بصیرت و آگاهی، تیزفهمی و کیاست و هوشیاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چالاکی
جلدی، چابکی، چستی، زرنگی، سبکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چالاکی
خفّة الحركة
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به عربی
چالاکی
Agility, Artfulness
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چالاکی
agilité, habileté
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چالاکی
kelincahan, kepiawaian
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چالاکی
Beweglichkeit, Kunstfertigkeit
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به آلمانی
چالاکی
спритність , хитрість
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چالاکی
zwinność, przebiegłość
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به لهستانی
چالاکی
敏捷性 , 灵巧
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به چینی
چالاکی
agilidade, astúcia
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چالاکی
agilità, astuzia
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چالاکی
agilidad, astucia
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چالاکی
behendigheid, kunstvaardigheid
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به هلندی
چالاکی
चपलता , चतुराई
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به هندی
چالاکی
ความคล่องตัว , ความชำนาญ
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به تایلندی
چالاکی
چالاکی، زیرکی، دورویی، قابلیت مانور، دستکاری، حقّه، دزدکی کاری
دیکشنری اردو به فارسی
چالاکی
پھرتی , چالاکی
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به اردو
چالاکی
ক্ষিপ্রতা , চতুরতা
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به بنگالی
چالاکی
wepesi, ujanja
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چالاکی
ловкость , хитрость
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به روسی
چالاکی
민첩성 , 교활함
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به کره ای
چالاکی
機敏さ , 巧妙さ
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چالاکی
זריזות , תחכום
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به عبری
چالاکی
çeviklik, kurnazlık
تصویری از چالاکی
تصویر چالاکی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالیکی
تصویر چالیکی
ویژگی کسی که با چالیک بازی می کند، برای مثال طفلی ست سخن گفتن، مردی ست خمش کردن / تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی (مولوی۲ - ۱۰۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
فرهنگ فارسی عمید
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک،
منوچهری،
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیدۀ ما متاز چندین،
خاقانی،
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب،
خاقانی،
ز آن جملۀ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک،
نظامی،
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک،
نظامی،
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود،
سعدی (بوستان)،
، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) :
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند،
عنصری (از فرهنگ اسدی)،
، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود،
اسدی (از فرهنگ اسدی)،
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام،
خاقانی،
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو،
خاقانی،
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک،
نظامی،
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک،
نظامی،
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است،
سعدی (بدایع)،
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت،
سعدی،
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید،
دانش (از آنندراج)،
، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) :
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک،
عنصری (از فرهنگ نظام)،
، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران،
خاقانی،
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک،
نظامی،
بس میوۀ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک،
نظامی،
، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک،
سعدی (ترجیعات)،
، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد، آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که اراضیش از آب دو رشته قنات مشروب میشود و نیز از رود بارسدن که مشهور به رود خانه شصت کلاته است قریب یک سنگ آب سهم دارد و جمعیتش 182 تن میباشد’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
لغت نامه دهخدا
فرانسوا، مورخ و روزنامه نگار چک، مولد بسال 1798م، / 1212 هجری قمری در هودس لاویس و وفات در سنۀ 1876م، 1292/ هجری قمری
لغت نامه دهخدا
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست چابک جلد زرنگ، جای بنلد محل مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالاک
تصویر چالاک
چست، جلد، زرنگ
فرهنگ فارسی معین
آماده، تند، تندوتیز، جلد، چابک دست، چابک، چست، زرار، زرنگ، سریع، شاطر، شهم، فرز، قبراق، بلند، موزون، زیبا، جای بلند، مکان مرتفع، دزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرقانی، باهوش، حیله گر، دستکاری کننده
دیکشنری اردو به فارسی
فریب کاری ها، ترفندها
دیکشنری اردو به فارسی