جدول جو
جدول جو

معنی چاشنی - جستجوی لغت در جدول جو

چاشنی
مزه شیرینی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
فرهنگ لغت هوشیار
چاشنی
شیرینی، چیزی که فقط به اندازۀ چشیدن باشد، مقدار کمی ترشی، از قبیل سرکه، آبغوره یا رب انار که به خوراک بزنند، کلاهک فلزی که در آن مقدار کمی مادۀ قابل انفجار وجود دارد و در ته فشنگ قرار میدهند یا در سر پستانک تفنگ های سرپر برای آتش کردن تفنگ میگذارند، مزه، اندکی از خوراک که برای مزه کردن بچشند
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
فرهنگ فارسی عمید
چاشنی
مقداری از غذا که برای مزه کردن، بچشند، مقدار ترشی که به غذا می زنند، ماده قابل اشتعالی که به فشنگ یا هر مواد منفجره ای وصل کنند
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
فرهنگ فارسی معین
چاشنی
Sauciness
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چاشنی
острота
دیکشنری فارسی به روسی
چاشنی
Würzigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
چاشنی
гострота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چاشنی
ostrość
دیکشنری فارسی به لهستانی
چاشنی
辛辣
دیکشنری فارسی به چینی
چاشنی
picante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چاشنی
piccante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چاشنی
picante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چاشنی
piquant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چاشنی
pittigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
چاشنی
เผ็ด
دیکشنری فارسی به تایلندی
چاشنی
pedas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چاشنی
صلصةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
چاشنی
मसालेदार
دیکشنری فارسی به هندی
چاشنی
תיבול
دیکشنری فارسی به عبری
چاشنی
辛い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چاشنی
매운
دیکشنری فارسی به کره ای
چاشنی
baharatlılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چاشنی
uchungu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چاشنی
মসলাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
چاشنی
مصالحہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی است علفی و پایا از از تیره مرکباء که در حقیقت سر دسته این تیره است. ارتفاعش بین 50 سانتیمتر تا 1 متر است و آن بر اثر کشت های متوالی تا 2 متر نیز میرسد. ریشه این گیاه دراز 5، 0 الی 1 متر و بقطر یک انگشت و رنگش قهو ه یی است. گیاه مزبور قابل انعطاف است. ساقه اش خشن و برگهایش پوشیده از کرک میباشد. برگهای قاعده این گیاه دارای بریدگیهای مشخص ولی برگهای فوقانیش معمولا کوچک و نوک تیز و تقریبا ساقه آغوش است. گلهایش که در فاصله ماههای تیر و مرداد ظاهر میشوند برنگ آبی زیبا و گاهی گلی یا سفید رنگ و طبق گل مسطح است. جام گل منحصرا مرکب از گلهای زبانه یی است. این گیاه در اراضی بایر و کنار جاده ها و چمنزار ها میروید و کشت آن نیز مواظبت و دقت لازم ندارد. قسمت مورد استفاده گیاه مذکور برگ تازه و ریشه خشک شده آن است. ریشه کاسنی شامل مواد لعابی و اینولین و قندهای مختلف دیگر از قبیل گلوکز و سوولز و ساکارز است و بمقدار جزوی تانن نیز دارد. بعلاوه دارای یک آلکالوئید بنام شیکورین و مقداری نیترات پتاسیم است. کاسنی در تداوی بعنوان مقوی عمومی و مقوی معده و تصفیه کننده خون و مدروملین و تب بر استعمال میشود. برگهای این گیاه بسیار تلخ است و بعنوان تقویت دهنده دستگاه هضم در بیمارانی که از تبهای نوبه یی برخاسته اند توصیه میشود. درایران معمولا برگهای کاسنی را میجوشانند و پس از تقطیر آنرا بنام عرق کاسنی مورد استفاده قرار میدهند و بعلاوه ریشه و برگها و ساقه های خشک شده و نرم شده آنرا با قهوه مخلوط و مصرف میکنند. این گیاه در اکثر نقاط بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران بفراوانی میروید و بطور مختلف مصرف میشود هندبا انطوبیا شکوریه سرس کاسنی تلخ سیکوریا هندبه کسناج کونه یک چیپوتیپایی شکوریا امیرون آجی مارول سریس شریش سکوثا کاسنی دشتی ارحل کاسنی بیابانی کاسنی وحشی. یا تیره کاسنی. منظور تیره مرکبان است که کاسنی سر دسته آنهااست. یا چکیده کاسنی. مایع کم و بیش لزج و غلیظی که از جوشاندن ریشه و برگهای کاسنی قبل از صاف کردن حاصل میشود و در طب بعنوان معالج تبهای نوبه یی مصرف میگردد. یا عرق کاسنی. عرقی که از تقطیر جوشانده ریشه و برگهای کاسنی گیرند و مصرف طبی دارد کاشنی عرق. یا کاسنی صحرای. از تیره مرکبا جزو دسته کاسنی ها که در اروپا و آسیا (درایران: اطراف یزد) میروید و جوشانده اش در تداوی دردهای مزمن مفاصل استعمال میشود پروتیزک خندریلی یعضیض مروریه هندباء بری آق هندبا یعضید جعضیض علث. یا کاسنی فرنگی. گونه ای کاسنی که آنرا میکارند و چون مانند کاسنی معمولی برگهایش تلخ نیست برگهای آنرا در سالاد ریخته میخورند کاسنی سالادی کاسنیه تیفاف فیخوریون هندبی کاسنی بستانی هندبه بستانی کاسنی شیرین. یا کاسنی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که باندازه چشیدن باشد آن قدر از خوراک که برای مزه کردن بجشند مزه، مقداری اندک ترشی مانند آب غوره سرکه و رب انار که بخوراک زنند، کلاهک فلزی که در ته مقداری اندک ماده قابل انفجار تعبیه شده و آنرا در ته فشنگ یا در تفنگهای سر پر برای آتش کردن تفنگ بکار برند، نمودار نمونه، مزه. یا چاشنی دل. سخنان لطیف و دلکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشنی گیری
تصویر چاشنی گیری
عمل و شغل چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشنی صبح
تصویر چاشنی صبح
چشنی بامداد سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشنی گیر
تصویر چاشنی گیر
کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشنی گیر
تصویر چاشنی گیر
مزه چش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزه آن می چشد، مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال، قسمت کننده طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاشنی گرفتن
تصویر چاشنی گرفتن
((گِ رِ تَ))
مزه کردن، چشیدن، مزه کردن غذا توسط کسی که مأمور این کار بود، پیش از غذا خوردن پادشاه
فرهنگ فارسی معین
کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و از آن لذت برده و بازهم در آروزی آن است، چاشتهخور، چشته خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشنی چش
تصویر چاشنی چش
چاشنی گیر، آنکه اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، آنکه در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد
فرهنگ فارسی عمید