جدول جو
جدول جو

معنی چارچشمه - جستجوی لغت در جدول جو

چارچشمه
(چَ مَ)
نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هزارچشمه
تصویر هزارچشمه
بیماری سرطان، کفگیرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
جایی که آب از زمین بیرون می آید و جاری می شود، محلی که چشمه ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، گام زن، چهارگامه، ره انجام، براق، جواد، بوز، سیس، بادرفتار، شولک، بالاد، سابح برای مثال ساقیا اسب چارگامه بران / تا رکاب سهگانه بستانیم (خاقانی - ۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ چَ مِ)
مزرعه ای است از تویسرکان جدیدالبناءاز متعلقات کاوکران. آب در آنجا کم است. از شکاف کمری بقدر یک لولۀ آفتابه آب جاری بوده است و این آب از چهار سوراخ بیرون می آمده بنابراین استخری بستند ونام او را چهارچشمه گذاشتند. در زیر استخر چهار جریب باغ بعمل آورده اند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. 170 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل قالی بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ چِ مَ)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصولش غلات، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
در حوالی قندهار است. از وقایع مهمه که در آنجا روی داده این است که محراب خان سپهسالار شاه عباس دویم بعد از فتح قلعۀ بست و غیره هنگام مراجعت در روز یکشنبه شهر صفر هزار وپنجاه و هشت هجری در چارچمن غنایم و فیل و اسلحۀ زیادی که از دشمن گرفته بود از شأن حضور شاه عباس گذرانید. گویند اسم باغی است بزرگ در دو منزلی اورکنج که از هر خیابان آن بحوضی میرسند و باز چهار خیابان دیگر و بدینصورت تا آخر. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در قمار، اصطلاحی در بازی آس و ورق، چهارورق از اوراق بازی که بر هر یک تصویر شاه نقش شده باشد، چار صورت شاه در بازی آس و دیگر بازیهای ورق
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که دارای 134 تن سکنه است. آب آن از رود خانه راوند و چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ)
اسم دارویی است که به عربی عین البقرو عین العجل خوانند. (برهان). رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ چِ مَ)
دهی است از دهستان ابهررودشهرستان زنجان. سکنۀ آن 177 تن. آب از چشمه سار. محصول عمده غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ چِ مَ)
دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، دارای 182 تن سکنه و آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
پارچۀ بسیار ریزباف که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد. رجوع به کور چشم شود.
- کورچشمه حریر، پارچۀ ابریشمی بسیار ریزبافت که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد:
کژ آکندی از کورچشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر.
نظامی.
رجوع به کورچشم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان افشاریه که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ / مِ)
از کوهستانها و ییلاقات شاه کوه و ساور مازندران است. (ترجمه مازندران رابینو ص 169)
لغت نامه دهخدا
(تُ / مَ/ مِ)
چارتخم (قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان) جوشاندۀ مخصوص از بارهنگ و سپستان و قدومه و بهدانه که در سرماخوردگی برای نرم کردن اخلاط سینه و رفع سینه درد میخورند. شربتی از جوشاندۀ بهدانه و بارتنگ و قدامه و سپستان نرم کردن اخلاط سینه را
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) :
سواری کی توان بر اسب عمری
که باشد از عناصر چار جامه.
اشرف (از آنندراج).
جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند.
(ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
صفت کسی که چشمهای کاملاً باز و مراقب داشته باشد: فلان چهارچشمی است، یعنی مواظب همه چیز و همه امور هست. چارچشمی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ / خِ)
نوعی گاری است که دارای چهار چرخ است. رجوع به گاری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ مَ / مِ)
جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد) :
سرچشمۀ حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر.
خاقانی.
دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256).
به سرچشمۀ نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.
نظامی.
اگر خضر بر آب حیوان گذشت
محمد ز سرچشمۀ جان گذشت.
نظامی.
دیدیم بسی آب ز سرچشمۀ خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد.
سعدی.
تو اوّل نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ / چِ)
که چشم چهار دارد، بسیار مشتاق و منتظر و مراقب: چهار چشم (چهار چشمه) آن را می پایید، به دقت مراقب او بود، صفت سگ نیز واقع شود. معیّن، سگ چهارچشم. (مهذب الاسماء). رجوع به چارچشم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار:
ساقیا اسب چارگامه بران
تا رکاب سه گانه بستانیم.
خاقانی (از آنندراج).
ز ابلق چارگامۀ شب و روز
ران یکرانت را لگد مرساد.
خاقانی.
، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
چارچوب. چهارچوب. چهارچوبه. چارچوبۀ در. چارچوبی که مصراع در یک لتی یا دو مصراع در بر آن استوار شود، چهار قطعه چوبی که در حاشیۀ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء). و رجوع بچارچوب و چهارچوب و چهارچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از قلاع قراولخانه ای است که در سمت مشرق و شمال بجنورد مابین خاک زعفرانلو و شادلو واقع است. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارچشمه
تصویر هزارچشمه
سرطان، کفگیرک. توضیح بنظرمی آیدکه معنی دوم اصح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
جائی که از آن آب جوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
چهارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارچشمی
تصویر چهارچشمی
((~. چَ))
دقت کامل، با همه حواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچشمه
تصویر سرچشمه
منبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
یورتمه
فرهنگ واژه فارسی سره
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی