جدول جو
جدول جو

معنی چارچش - جستجوی لغت در جدول جو

چارچش
زیرک باریک اندیش دقیق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اصطلاح شنا
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قریه ای است از قرای قدیم النسق. از آب قنات مشروب میشود. هوایش ییلاقی است و قلیلی رعیت دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تلفظی ازچادرشب. چادرشب در بعضی لهجه ها، صورتی از چادرشب
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ فُ دَ)
سخت گریستن، بی اندازه اظهار فقر یا بدبختی کردن. رجوع به چارچشمی شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بُ کَ دَ)
چیزی را بدقت نگاه کردن و پائیدن و مواظب آن بودن. کسی یا چیزی را زیر نظر داشتن و بدقت مراقب و مواظب آنکس یا آن چیز بودن. پائیدن چیزی بدقت و مراقب بودن که آن را ندزدند یا آسیبی به آن نرسد و رجوع به چارچشمی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
نیز از بلوک حمزه لوی جاپلق است و این چار چشمه شش قلعه میباشد واقع در یک محل و هر یک از قلاع رعیت نشین و آب و ملک علیحده دارد شهر جاپلق عبارت از همین چار چشمه است چنانکه در جاپلق نگاشته شد. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
از قرای بلوک پشتۀ جاپلق است. (مرآت البلدان ج 4 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بُ کَ دَ)
کنایه است از بدقت نگاه کردن. با دقت و کنجکاوی بسیار در کسی یا چیزی نگریستن
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ چَ / چِ)
سگی که دوتا خال سیاه بر بالای چشم داشته باشد و چشمش کم نور باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چهار چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار چوب در و پنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
سگی که دو خال قرینه در پیشانی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی