جدول جو
جدول جو

معنی چارپی - جستجوی لغت در جدول جو

چارپی
چهارپا، الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارپا
تصویر چارپا
چهارپا، هر حیوانی که با چهارپا (دو دست و دو پا) راه می رود، بیشتر به اسب، الاغ، قاطر و شتر اطلاق می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پَی / پِی وَ)
چارطبع (سردی و گرمی و تری و خشکی) :
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشایدرست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پیترو، فراپائولو مورخ و مرد سیاسی ونیزی (1552- 1623 م. عضو شورای مخفی ده نفری و نیز و مؤلف کتاب معروفی بنام تاریخ شورای سی نفری اسقفها است
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاپ، چاپ شده، مطبوع، مطبوعه، مقابل خطی، مخطوط، مخطوطه: قرآن چاپی، کتاب چاپی
لغت نامه دهخدا
اگو دا، حکاک و نقاش ایتالیائی، متولد در کاپری (1450- 1523)، وی به تقلید از آثار ’رافائل’ حکاکی کرده است
ژول، جراح فرانسوی. مولد ماربوئه (اور - ا - لوار) (1830- 1898 میلادی)
لغت نامه دهخدا
شهری از ایتالیا در ایالت مدن، سکنه 32800 تن
لغت نامه دهخدا
نام سه موجود عجیب الخلقۀ بالدار است، چهرۀ این موجود به چهرۀ زن، بدن او به کرکس میماند، ناخن های برگشته دارد و مرگ و کشمکش شدید را تجسم می دهد
لغت نامه دهخدا
چاروا، (برهان) (آنندراج)، مرکب سواری، (برهان) (آنندراج)، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، (برهان) (آنندراج)، هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، (ناظم الاطباء)، ستور بارکش و سواری، (ناظم الاطباء)، الاغ، حمار، درازگوش، نعم، (نصاب الصبیان)، ماشیه، مال:
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت،
فردوسی،
همه شهر و ده گر براندازی الا
علف خانه چارپایی نیابی،
خاقانی،
که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب،
نظامی،
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار،
نظامی،
وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل،
نظامی،
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند،
سعدی،
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند،
سعدی،
دوکس ، عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان، دعثور، بسیار از چارپایان، (منتهی الارب)، و رجوع به چاروا و چارپای شود
لغت نامه دهخدا
هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، چارپا، چاروا، ذوات الاربع، مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، ستور، نعم، بهیمه، ماشیه، مال:
سکندر بدو گفت تاریک جای
بدو اندرون چون رود چارپای،
فردوسی،
تبه شد بسی مردم و چارپای
یکی را نبد خنگ جنگی به جای،
فردوسی،
ز بس مردن مردم و چارپای
پیی را نبد بر زمین نیز جای،
فردوسی،
بدادی ز گنج آلت و چارپای
نماندی که پایش برفتی ز جای،
فردوسی،
به ره بر یکی نامور دید جای
بسی اندرو مردم و چارپای،
فردوسی،
درختان شده خشک و ویران سرای
همه مرز بی مردم و چارپای،
فردوسی،
کسی را کجا تخم یا چارپای
بهنگام ورزش نبودی بجای،
فردوسی،
مرا تخت و گنج است و هم چارپای
بدینسان بمانم سزاوار جای،
فردوسی،
همه هر چه دید اندرو چارپای
بیفکند و ز یشان بپرداخت جای،
فردوسی،
به ایران نمانم بر و بوم و جای
نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای،
فردوسی،
ز خون چنان بی زبان چارپای
چه آمد بر آن مرد ناپاکرای،
فردوسی،
ستایش گرفتند بر رهنمای
فزایش گرفت از گیا چارپای،
فردوسی،
در و دشت گل بود و بام و سرای
جهان گشت پر سبزه و چارپای،
فردوسی،
ز ایوان و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای،
فردوسی،
با چنین چارپای لنگ بود
سوی هفت آسمان شدن دشوار،
سنائی،
در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای،
نظامی،
، گوسپند و گاو:
مر او را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی بجای،
فردوسی،
ز هر گونه از مرغ و از چارپای
خورش کرد و آورد یک یک بجای،
فردوسی،
، چارپایۀ تخت:
کعبه است حضرت او کز چارپای تختش
بیرون ز چارارکان، ارکان تازه بینی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از خیمه که در هند ’بی چوبه’ خوانند. (آنندراج) ، هر چیز چهارگوشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمی. چهارمین. چیزی در مرتبۀ چهارم. و رجوع به چارمین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارپا
تصویر چارپا
مرکب سواری، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر
متضاد: دوپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپ شده، به طبع رسیده، مطبوع
متضاد: خطی، دست نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوهر مایعی برای نوشتن که از کلمه روسی چرنیل گرفته شده است
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارم، نفر چهارم، چهارمی، چهارمین
فرهنگ گویش مازندرانی
جوهر نوشتاری
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب یا چیز دیگری که دارای چهارگوشه یا چهارسو باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گنج افروز شهرستان بابل، از توابع بخش کلارآباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی