نام بلوکی از یازده بلوک ناحیۀ کردستان سنه. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 71) اسم بلوک غربی از توابع صاین قلعۀ افشار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 175)
نام بلوکی از یازده بلوک ناحیۀ کردستان سنه. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 71) اسم بلوک غربی از توابع صاین قلعۀ افشار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 175)
هر چه چهار گوشه داشته باشد، مربع، صراحی، (برهان)، کنایه است از صراحی چهارپهلو، (آنندراج)، صراحی را گویند که چهارگوشه داشته باشد، (جهانگیری) : چارگوشی و چارگوشۀ باغ گر بدست آیدت فرومگذار، شهید (از جهانگیری)، ، سبویی را گویند که چهار دسته داشته باشد، (برهان)
هر چه چهار گوشه داشته باشد، مربع، صراحی، (برهان)، کنایه است از صراحی چهارپهلو، (آنندراج)، صراحی را گویند که چهارگوشه داشته باشد، (جهانگیری) : چارگوشی و چارگوشۀ باغ گر بدست آیدت فرومگذار، شهید (از جهانگیری)، ، سبویی را گویند که چهار دسته داشته باشد، (برهان)
نوعی شپش. شپشک. شپشه. قمقام. نوعی حشرۀ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود
نوعی شپش. شپشک. شپشه. قمقام. نوعی حشرۀ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود
چارسو، چاربازار، محلی که چارسمت آن بازار است: در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا، خاقانی، ، چارراه: در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه، خاقانی، از شهر شما دواسبه راندیم وز خون سر چارسوی شستیم، خاقانی، ، چارسمت، چارطرف، چارجانب، شمال و جنوب و مشرق و مغرب: یکی مرد پاکیزۀ نیکخوی بدو دین یزدان شود چارسوی، فردوسی، بدان بام شد کش نبود آرزوی سپه دید گرد اندرش چارسوی، فردوسی، گرت دیگر آید یکی آرزوی که گرد اندرآید سپه چارسوی، فردوسی
چارسو، چاربازار، محلی که چارسمت آن بازار است: در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا، خاقانی، ، چارراه: در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه، خاقانی، از شهر شما دواسبه راندیم وز خون سر چارسوی شستیم، خاقانی، ، چارسمت، چارطرف، چارجانب، شمال و جنوب و مشرق و مغرب: یکی مرد پاکیزۀ نیکخوی بدو دین یزدان شود چارسوی، فردوسی، بدان بام شد کش نبود آرزوی سپه دید گرد اندرش چارسوی، فردوسی، گرت دیگر آید یکی آرزوی که گرد اندرآید سپه چارسوی، فردوسی
هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، چارپا، چاروا، ذوات الاربع، مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، ستور، نعم، بهیمه، ماشیه، مال: سکندر بدو گفت تاریک جای بدو اندرون چون رود چارپای، فردوسی، تبه شد بسی مردم و چارپای یکی را نبد خنگ جنگی به جای، فردوسی، ز بس مردن مردم و چارپای پیی را نبد بر زمین نیز جای، فردوسی، بدادی ز گنج آلت و چارپای نماندی که پایش برفتی ز جای، فردوسی، به ره بر یکی نامور دید جای بسی اندرو مردم و چارپای، فردوسی، درختان شده خشک و ویران سرای همه مرز بی مردم و چارپای، فردوسی، کسی را کجا تخم یا چارپای بهنگام ورزش نبودی بجای، فردوسی، مرا تخت و گنج است و هم چارپای بدینسان بمانم سزاوار جای، فردوسی، همه هر چه دید اندرو چارپای بیفکند و ز یشان بپرداخت جای، فردوسی، به ایران نمانم بر و بوم و جای نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای، فردوسی، ز خون چنان بی زبان چارپای چه آمد بر آن مرد ناپاکرای، فردوسی، ستایش گرفتند بر رهنمای فزایش گرفت از گیا چارپای، فردوسی، در و دشت گل بود و بام و سرای جهان گشت پر سبزه و چارپای، فردوسی، ز ایوان و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای، فردوسی، با چنین چارپای لنگ بود سوی هفت آسمان شدن دشوار، سنائی، در این چارسو چند سازیم جای شکم چارسو کرده چون چارپای، نظامی، ، گوسپند و گاو: مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای، فردوسی، ز هر گونه از مرغ و از چارپای خورش کرد و آورد یک یک بجای، فردوسی، ، چارپایۀ تخت: کعبه است حضرت او کز چارپای تختش بیرون ز چارارکان، ارکان تازه بینی، خاقانی
هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، چارپا، چاروا، ذوات الاربع، مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، ستور، نعم، بهیمه، ماشیه، مال: سکندر بدو گفت تاریک جای بدو اندرون چون رود چارپای، فردوسی، تبه شد بسی مردم و چارپای یکی را نبد خنگ جنگی به جای، فردوسی، ز بس مردن مردم و چارپای پیی را نبد بر زمین نیز جای، فردوسی، بدادی ز گنج آلت و چارپای نماندی که پایش برفتی ز جای، فردوسی، به ره بر یکی نامور دید جای بسی اندرو مردم و چارپای، فردوسی، درختان شده خشک و ویران سرای همه مرز بی مردم و چارپای، فردوسی، کسی را کجا تخم یا چارپای بهنگام ورزش نبودی بجای، فردوسی، مرا تخت و گنج است و هم چارپای بدینسان بمانم سزاوار جای، فردوسی، همه هر چه دید اندرو چارپای بیفکند و ز یشان بپرداخت جای، فردوسی، به ایران نمانم بر و بوم و جای نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای، فردوسی، ز خون چنان بی زبان چارپای چه آمد بر آن مرد ناپاکرای، فردوسی، ستایش گرفتند بر رهنمای فزایش گرفت از گیا چارپای، فردوسی، در و دشت گل بود و بام و سرای جهان گشت پر سبزه و چارپای، فردوسی، ز ایوان و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای، فردوسی، با چنین چارپای لنگ بود سوی هفت آسمان شدن دشوار، سنائی، در این چارسو چند سازیم جای شکم چارسو کرده چون چارپای، نظامی، ، گوسپند و گاو: مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای، فردوسی، ز هر گونه از مرغ و از چارپای خورش کرد و آورد یک یک بجای، فردوسی، ، چارپایۀ تخت: کعبه است حضرت او کز چارپای تختش بیرون ز چارارکان، ارکان تازه بینی، خاقانی