هرچیز چهارگوشه، اصطلاح نجاری. قطعه چوبی که از چهار جانب رویۀ مسطح دارد وبشکل مکعب تراش خورده باشد، نوعی از خیمه که در هند ’بی چوبه’ خوانند. رجوع به چارپخ شود
هرچیز چهارگوشه، اصطلاح نجاری. قطعه چوبی که از چهار جانب رویۀ مسطح دارد وبشکل مکعب تراش خورده باشد، نوعی از خیمه که در هند ’بی چوبه’ خوانند. رجوع به چارپخ شود
چاروا، (برهان) (آنندراج)، مرکب سواری، (برهان) (آنندراج)، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، (برهان) (آنندراج)، هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، (ناظم الاطباء)، ستور بارکش و سواری، (ناظم الاطباء)، الاغ، حمار، درازگوش، نعم، (نصاب الصبیان)، ماشیه، مال: همه خارسانها کنم چون بهشت پر از مردم و چارپایان و کشت، فردوسی، همه شهر و ده گر براندازی الا علف خانه چارپایی نیابی، خاقانی، که هر چارپایی که آرد شتاب بپای اندر آرد کسی را ز خواب، نظامی، بسی برداشت از دیبا و دینار ز جنس چارپایان نیز بسیار، نظامی، وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل پس او چارپایان میل در میل، نظامی، نه محقق بود نه دانشمند چارپائی بر او کتابی چند، سعدی، چارپائی برآورد آواز و آن تلذذ بر او حرام کند، سعدی، دوکس ، عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان، دعثور، بسیار از چارپایان، (منتهی الارب)، و رجوع به چاروا و چارپای شود
چاروا، (برهان) (آنندراج)، مرکب سواری، (برهان) (آنندراج)، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، (برهان) (آنندراج)، هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، (ناظم الاطباء)، ستور بارکش و سواری، (ناظم الاطباء)، الاغ، حمار، درازگوش، نعم، (نصاب الصبیان)، ماشیه، مال: همه خارسانها کنم چون بهشت پر از مردم و چارپایان و کشت، فردوسی، همه شهر و ده گر براندازی الا علف خانه چارپایی نیابی، خاقانی، که هر چارپایی که آرد شتاب بپای اندر آرد کسی را ز خواب، نظامی، بسی برداشت از دیبا و دینار ز جنس چارپایان نیز بسیار، نظامی، وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل پس او چارپایان میل در میل، نظامی، نه محقق بود نه دانشمند چارپائی بر او کتابی چند، سعدی، چارپائی برآورد آواز و آن تلذذ بر او حرام کند، سعدی، دَوْکَس ْ، عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان، دعثور، بسیار از چارپایان، (منتهی الارب)، و رجوع به چاروا و چارپای شود
چارق. کفش درشت روستایی. نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند: سواران ولی بر نمد زین چارخ شجاعان ولیکن بفسق و بساغر. عمعق بخارایی. و رجوع به چارق و چارغ شود
چارق. کفش درشت روستایی. نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند: سواران ولی بر نمد زین چارخ شجاعان ولیکن بفسق و بساغر. عمعق بخارایی. و رجوع به چارق و چارغ شود