جدول جو
جدول جو

معنی چارنی - جستجوی لغت در جدول جو

چارنی
جوهر مایعی برای نوشتن که از کلمه روسی چرنیل گرفته شده است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرانی
تصویر چرانی
پول غذا که روزانه یا ماهانه به کسی بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
شیرینی، چیزی که فقط به اندازۀ چشیدن باشد، مقدار کمی ترشی، از قبیل سرکه، آبغوره یا رب انار که به خوراک بزنند، کلاهک فلزی که در آن مقدار کمی مادۀ قابل انفجار وجود دارد و در ته فشنگ قرار میدهند یا در سر پستانک تفنگ های سرپر برای آتش کردن تفنگ میگذارند، مزه، اندکی از خوراک که برای مزه کردن بچشند
فرهنگ فارسی عمید
عید کارنی نام عیدی در یونان قدیم که نه روز طول میکشید، (از ایران باستان چ 1 ص 779)
لغت نامه دهخدا
اواریست دزیره د، شاعر فرانسوی، مولد بسال 1753م، 1166/ هجری قمری در بوربن و وفات در سنۀ 1814م، 1299/ هجری قمری وی اشعاری دلکش دارد با سبکی خوش
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام موضعی است به هندوستان. (آنندراج). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است:
بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت
چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمی. چهارمین. چیزی در مرتبۀ چهارم. و رجوع به چارمین شود
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
چهارنه. چهار ورق از اوراق بازی که بر روی هر یک نه خال نقش شده. نه خال گشنیز (خاج) و نه خال پیک (گلابی سیاه) و نه خال دل (گلابی قرمز). و نه خال خشت
لغت نامه دهخدا
(چاشنی)
اندکی از طعام و شراب را گویند که از برای تمییزکردن بچشند. (برهان). اندک چیزی از شراب و طعام است. (آنندراج) (غیاث). اندکی از طعام و شراب که قبلاً چشند تا مسموم بودن یا نبودن آن دانسته شود. مقدار اندک از غذا که برای آزمودن طعم آن بچشند:
که ای شاه نیک اختردادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی.
وبه یک ساعت جماعتی از ایشان بگرفتند و دستگیر کردندو باقی بهزیمت پیش پسران (علی تکین) رفتند (او کار) را ملامت کردند جواب داد: آن دیگ برجای است و مایک چاشنی بخوردیم هر کسرا آرزوست پیش میباید رفت. (تاریخ بیهقی). آچارها پیش آوردند و سر خمره ها باز کردند و چاشنی میدادند. (تاریخ بیهقی).
ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس
اگر سرکه بود یا آبگینه.
ناصرخسرو
این چاشنی است شربت تیغ تو هند را
باقی دهد که باقی بادی تو جاودان.
مسعودسعد.
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
خورد هر چاشنی که کام گراست.
خاقانی.
بمانده ام ز نوا چون کمان حاجب راست
نخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب.
خاقانی.
ابای شعر مرا نیز چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکیست شهد و شرنگ.
ظهیر.
، اندک از خوردنی که دهان را طعم دهد و خورنده اشتهای بکار بردن بقیه آرد. (فرهنگ خطی اسدی نسخه نخجوانی). چشته. (فرهنگ خطی اسدی نسخه نخجوانی). مسته. (فرهنگ خطی اسدی نسخه نخجوانی)، نمودار. (برهان) (غیاث). نمونۀ چیزی. (آنندراج) :
از این چاشنی هست نزدیک من
از او تیره شد رای باریک من.
فردوسی.
این از عجز نمیگویم که چاشنی دیده آمد و خداوند سلطان به بلخ است و لشکر دمادم میرسد. (تاریخ بیهقی).
راحت و رنج از بهشت خلد و ز دوزخ
چاشنیی دان در این سرای معاجل.
ناصرخسرو.
بیای تا من و تو هر دو ای درخت خدای
ز بار خویش یکی چاشنی فروباریم.
ناصرخسرو.
شد سنگ صبر من کم و بی صبر گشته ام
یک مشت چاشنی ده از آن صبر سنگمی.
سوزنی.
گر شعر بنده هست بدین چاشنی پسند
در یک دو مه به مدح دو دیوان کنم نگار.
سوزنی.
دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید.
خاقانی.
، مزه. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). طعم:
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
چون کام روزه دار و لب شیرخوار کرد.
خاقانی.
دماغ از چاشنی های دگر نوش
ز لذت کرده شهوت را فراموش.
نظامی.
شکر گر چاشنی درجام دارد
ز شیرینش حلاوت وام دارد.
نظامی.
این یقین دان که لطیف و روشنی
نیست بوس کون خر بی چاشنی.
مولوی.
و آن فزونی هم پی طمعی دگر
بی معانی چاشنی ندهد صور.
مولوی.
رطب را من ندانم چاشنی چیست
همی بینم که خرما بر نخیل است.
سعدی.
گرت از شهد و شکر لفظی هست
چیست بی چاشنی معنی هیچ.
ابن یمین.
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
ز آنرو که مرا از لب شیرین تو کام است.
حافظ.
با نیک و بد چو شیر و شکر جوش میزند
دریافت هر که چاشنی اتحاد را.
صائب.
، خبر. احساس. علم. اطلاع:
میزنی لاف از پی معنی ولیک
تو کجا آن چاشنی داری هنوز.
عطار.
نقش اگر خود نقش سلطان یا غنی است
صورت است از جان خود بی چاشنی است.
مولوی.
، صفت. (برهان) و بمعنی صفت از آن جهت است که اندکی از آن در شخصی باشد چنانکه گویند فلان راچاشنی علم هست یعنی قدری از علم آموخته، بمعنی قدری حلاوت هم آید. (آنندراج). قدری حلاوت. (غیاث). شیرینی. (غیاث) :
از دهان یار دارد چاشنی گفتار من
خوانها را پی شق از شیرینی مضمون کنم.
صائب (از آنندراج).
امروز رقیبانه بسویم نگران است
دانسته مگر چاشنی کنج لب خویش.
نصیر همدانی (از آنندراج).
، آنچه به طعام کنند از چیزهای ترش و شیرین مانند سرکنگبین و جز آن. آنچه در طعام کنند خوشمزگی را و بیشتر چیزی ترش و شیرین مانند سرکه قند و سکنجبین و غیره. در اصطلاح طباخان مخلوطی از ترش و شیرین است که به آش و خورش میزنند مانند سکنجبین وسرکه شیره و سرکه قند و امثال آن. مرکبی از شکر یا عسل با سرکه یا آب لیمو که بطعامها زنند خوشمزگی را. وقلیۀ چاشنی دار از آن گویند که قدری شیرین و ترش میباشد. (آنندراج)، قوه ذائقه: ذائقه باز این پنج حواس که شنوائی و بینائی و بویائی و چاشنی و لمس است این همه اگر چه گوناگونند الا ازیک جان زنده اند. (بهاءالدین ولد)، باروت سفید که با چکانیدن ماشۀ تفنگ مشتعل شود. چیزی خرد که بر پستانک تفنگ نهند که در آن چیزی است که با ضرب و زخم قابل اشتعال باشد. بمعنی باروت تفنگ که درسوراخ تفنگ ریخته آتش دهند و به هندی آن را رنجک گویند. (آنندراج). باروت و ماده ای قابل اشتعال که در اسلحه های آتشین بکار برند، جای باروت که از فلز است. چیز کوچکی که در بن آن ماده منفجره ای هست که با فروافتادن چخماق بر روی پستانک منفجر شده وگلوله را میپراند. کبسولی که بر ماشۀ تفنگ گذارند که با فرود آمدن شیطانک بر آن مشتعل شود و باروت یا فشنگ تفنگ را مشتعل سازد، عیار. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). عیار زر و سیم، چاشنی، یا چاشنی زر. عیار. (محمود بن عمر ربنجنی)، ابتدای زدن چوب را نیز گویند بر کوس و نقاره. (برهان). چوب اولی که بر کوس و نقاره زنند. (ناظم الاطباء).
- چاشنی بهر، دارای چاشنی. بهره مند از چاشنی:
بسیار شراب تلخ چون زهر
کز عشق شده ست چاشنی بهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
حاصل مصدر یا مصدر مرخم ’چرانیدن’ است و بصورت ترکیب به کار رود، چون: چشم چرانی، سورچرانی، شکم چرانی، گله چرانی، علف چرانی، خرچرانی، غازچرانی و غیره
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
مزه شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
مقداری از غذا که برای مزه کردن، بچشند، مقدار ترشی که به غذا می زنند، ماده قابل اشتعالی که به فشنگ یا هر مواد منفجره ای وصل کنند
فرهنگ فارسی معین
طعم، مزه، رب، سس، ماده منفجره، نمودار، نمونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
توابل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
Sauciness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
piquant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
เผ็ด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
picante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
острота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
Würzigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
гострота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
ostrość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
辛辣
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
picante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
piccante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
مصالحہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
pittigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
মসলাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
uchungu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
baharatlılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
매운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
辛い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
תיבול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
मसालेदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چاشنی
تصویر چاشنی
pedas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی