جدول جو
جدول جو

معنی چارمیخی - جستجوی لغت در جدول جو

چارمیخی
چهارمیخی، استوار، محکم:
زین پوده درخت چاربیخی
می برّم عرق چارمیخی،
نظامی (لیلی و مجنون ص 230)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاربیخ
تصویر چاربیخ
چهاربیخ، برای مثال درختی ست شش پهلو و چار بیخ / تنی چند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵ - ۷۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
چهار میخ فلزی یا چوبی که به شکل مربع بر زمین یا دیوارکوبیده شود و دست و پای محکوم را برای شکنجه به آن ببندند، کنایه از گرفتار و اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارمیخ
تصویر چارمیخ
چهارمیخ، برای مثال گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳ - ۴۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ)
چهارمیخه. استوار. محکم. پابرجا. تزلزل ناپذیر
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
هزارمیخ. (برهان). جبۀ درویشان:
دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک
بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام.
خاقانی.
تیغ یک میخ آفتاب گذشت
جوشن شب هزارمیخی گشت.
نظامی.
چو گشت نغمۀ مرغان صبحگاه بلند
هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید.
امیرخسرو.
دوتویی فقرا جامه ای است کز عظمت
هزارمیخی افلاکش آستر یابی.
سلمان ساوجی.
، هزارمیخه. آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است:
کاین هفت خدنگ چارمیخی
وین نه سپر هزارمیخی.
نظامی.
رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشۀ چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین). عراصیف، چهارمیخ چوب پالان، نوعی شکنجه، بدان سان که دو دست و پای کسی را از چهار جانب کشیده دارند و هر یک را به میخی ببندند خواه بر روی زمین و خواه بر دیوار: هیچ دانۀ مخالفت و خیانت به کشتن و شکنجه و چهارمیخ میماند. (بهاءالدین ولد) ، چهارعنصر، عمل لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به چارمیخ شود.
- به چهارمیخ کشیدن، شکنجه و آزار کردن. تعذیب کردن. به عقابین کشیدن.
- چهارمیخ حیات، کنایه از عناصر چهارگانه است. (غیاث اللغات) (آنندراج).
، چهار باد شمال و جنوب و صبا و دبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خَ / خِ)
استوار و محکم و پابرجا. رجوع به چارمیخه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهاراصلی. چهارریشه ای، چهارعنصری. رجوع به چاربیخی شود
لغت نامه دهخدا
چاراصلی، چارریشه ای، کنایه از ریشۀمحکم و استوار، چارعنصری:
کاین هفت خدنگ چاربیخی
وین نه سپر هزارمیخی،
نظامی (لیلی و مجنون)
لغت نامه دهخدا
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) :
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در،
مجیر بیلقانی،
جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است
وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان،
خاقانی،
درختی است شش پهلو وچاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی،
یا برین تخت شمع من مفروز
یا چو تختم به چارمیخ بدوز،
نظامی،
دشمنش چون درخت بیخ زده
بر در او به چارمیخ زده،
نظامی،
دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)،
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا،
مولوی،
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چارمیخ حاسدی مغفور نی،
مولوی،
دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو
خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل،
اشرف (از آنندراج)،
، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) :
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چارمیخ برآر،
نظامی،
، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
منسوب به تاریخ: جنبه تاریخی داستان تاریخی، قابل درج در تاریخ: (این واقعه تاریخی است)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار میخ
تصویر چار میخ
چهار میخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارمیخ
تصویر چهارمیخ
چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند، نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
قدیمی، بسیار قدیمی، سزاوار ثبت شدن در تاریخ
فرهنگ فارسی معین
استوار، محکم، معتبر، چهارمیخه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
Historical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
historique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
歴史的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
היסטורי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
ऐतिहासिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
sejarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
ประวัติศาสตร์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
historisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
historyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
histórico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
storico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
histórico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
历史的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
історичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
historisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
исторический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
역사적인
دیکشنری فارسی به کره ای