جدول جو
جدول جو

معنی چارمخ - جستجوی لغت در جدول جو

چارمخ
گونه ای شکنجه که فرد را روی تخته یا زمین قرار داده و با کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارمیخ
تصویر چارمیخ
چهارمیخ، برای مثال گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳ - ۴۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) :
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در،
مجیر بیلقانی،
جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است
وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان،
خاقانی،
درختی است شش پهلو وچاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی،
یا برین تخت شمع من مفروز
یا چو تختم به چارمیخ بدوز،
نظامی،
دشمنش چون درخت بیخ زده
بر در او به چارمیخ زده،
نظامی،
دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)،
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا،
مولوی،
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چارمیخ حاسدی مغفور نی،
مولوی،
دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو
خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل،
اشرف (از آنندراج)،
، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) :
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چارمیخ برآر،
نظامی،
، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمی. چهارمین. چیزی در مرتبۀ چهارم. و رجوع به چارمین شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خمهای چهارگانه رنگرزی. چهارخم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگهای مختلف را در آنها میریزد:
این سه گز خاک و پهنی تو گزی
چارخم در دکان رنگرزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فنی است از کشتی. (آنندراج). نام فنی در کشتی گیری. (ناظم الاطباء) :
نهد دست و پا چون به پشت و شکم
نهد نام این شیوه را چار خم.
اعجاز اصفهانی (درصفت کیسه مال حمام از آنندراج).
، کمان را چون گوش تا گوش کشند گویندچارخم شد. (آنندراج) :
سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی
تا زور ما ندید کمان، چارخم نشد.
ملاطغرا (از آنندراج).
بیک خمی ز کمان دو ابروت مردم
کرشمه ات اگرش چارخم کند چه علاج.
ملاطغرا (از آنندراج).
بر سر زانوی قدرش کمان حلقۀ افلاک چارخم. (تاج المدایح از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از خیمه که در هند ’بی چوبه’ خوانند. (آنندراج) ، هر چیز چهارگوشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارم. رابع. رابعه. و رجوع به چهارم شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چارق. کفش درشت روستایی. نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند:
سواران ولی بر نمد زین چارخ
شجاعان ولیکن بفسق و بساغر.
عمعق بخارایی.
و رجوع به چارق و چارغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
چهارمخالف. چهارطبع. چارطبع. حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. گرمی و سردی و خشکی و تری:
ز دور هفت رونده طمع مدارثبات
میان چارمخالف مجوی عیش لذیذ.
سنایی.
ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام
ز دست چارمخالف بنای هشت درم.
سنایی.
، صفرا و بلغم و سودا و خون
لغت نامه دهخدا
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی قرار داد بین گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارم، نفر چهارم، چهارمی، چهارمین
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در انوار کلی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارم
فرهنگ گویش مازندرانی