چهارگوشه، برای مثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
چهارگوشه، برای مِثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
مرکب از چهار + گان، عدد توزیعی است و واحد را که چهارست به قسمتهای مساوی بخش کند. چهارچهار. رباع، یعنی اربعهاربعه. (منتهی الارب). ربع (از منتهی الارب). چهار به چهار، چهار در چهار، چهار و چهار. (ناظم الاطباء)
مرکب از چهار + گان، عدد توزیعی است و واحد را که چهارست به قسمتهای مساوی بخش کند. چهارچهار. رُباع، یعنی اربعهاربعه. (منتهی الارب). رُبَع (از منتهی الارب). چهار به چهار، چهار در چهار، چهار و چهار. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی. ، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کُم کُم نقاب. خاقانی. ، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) : نخواهد ماند آخر جاودانه در این نه مطبخ این یک چارخانه. نظامی
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) : نخواهد ماند آخر جاودانه در این نه مطبخ این یک چارخانه. نظامی
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار: ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی (از آنندراج). ز ابلق چارگامۀ شب و روز ران یکرانت را لگد مرساد. خاقانی. ، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار: ساقیا اسب چارگامه بران تا رکاب سه گانه بستانیم. خاقانی (از آنندراج). ز ابلق چارگامۀ شب و روز ران یکرانت را لگد مرساد. خاقانی. ، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
هر چیز را گویند که مربع باشد. (برهان). ذو اربعه زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای، کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی ’سریر’ خوانند. (برهان). کنایه از تخت بود که آنرا ’پات’ و ’گاه’ نیز گویند و به تازی ’سریر’ خوانند. (آنندراج) ، چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه: آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است. اثیرالدین (از آنندراج). ، کنایه از تابوت هم هست. (برهان) (آنندراج). ، چارسمت. چارطرف. چارجانب: بفرمود تا نامور پهلوان همی گشت بر چارگوشۀ جهان. فردوسی. ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش صدای کوس الهی به پنج نوبت لا. خاقانی. چون فرو دید چارگوشۀ کاخ ساحتی دید چون بهشت فراخ. نظامی. و رجوع به چهارگوشه شود
هر چیز را گویند که مربع باشد. (برهان). ذو اربعه زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای، کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی ’سریر’ خوانند. (برهان). کنایه از تخت بود که آنرا ’پات’ و ’گاه’ نیز گویند و به تازی ’سریر’ خوانند. (آنندراج) ، چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه: آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است. اثیرالدین (از آنندراج). ، کنایه از تابوت هم هست. (برهان) (آنندراج). ، چارسمت. چارطرف. چارجانب: بفرمود تا نامور پهلوان همی گشت بر چارگوشۀ جهان. فردوسی. ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش صدای کوس الهی به پنج نوبت لا. خاقانی. چون فرو دید چارگوشۀ کاخ ساحتی دید چون بهشت فراخ. نظامی. و رجوع به چهارگوشه شود
کسی که قدش کوتاه و شانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج) : ز ضرب گرز کین از هر کرانه شده بالا بلندان چارشانه. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، قوی هیکل و تنومند. (آنندراج). تنومند و قوی هیکل و فربه. (ناظم الاطباء). کسی که سینه و بر پهن و قوی و درشت دارد. قوی جثه. تناور و سطبر اندام: کمان ابروش کوتاه خانه قد شمشاد پیشش چارشانه. اشرف (از آنندراج). ، ناموزون قد و بداندام. (ناظم الاطباء)
کسی که قدش کوتاه و شانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج) : ز ضرب گرز کین از هر کرانه شده بالا بلندان چارشانه. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، قوی هیکل و تنومند. (آنندراج). تنومند و قوی هیکل و فربه. (ناظم الاطباء). کسی که سینه و بر پهن و قوی و درشت دارد. قوی جثه. تناور و سطبر اندام: کمان ابروش کوتاه خانه قد شمشاد پیشش چارشانه. اشرف (از آنندراج). ، ناموزون قد و بداندام. (ناظم الاطباء)
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره