جدول جو
جدول جو

معنی چارساله - جستجوی لغت در جدول جو

چارساله
(لَ / لِ)
منسوب به چهار سال. (ناظم الاطباء). دارای چهارسال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
چهارشانه، ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، گام زن، چهارگامه، ره انجام، براق، جواد، بوز، سیس، بادرفتار، شولک، بالاد، سابح برای مثال ساقیا اسب چارگامه بران / تا رکاب سهگانه بستانیم (خاقانی - ۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربالش
تصویر چاربالش
دنیا، برای مثال چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی5 - ۷۶۱)، عناصر اربعه، برای مثال سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶ - ۱۰۲۷)، چهار بالشی که هنگام نشستن در پشت سر و طرف راست و چپ و زیر پای خود بگذارند و بر آن تکیه بدهند، تخت، مسند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ)
چهارماهه. منسوب به چارماه. کسی یا چیزی که چهار ماه بر او گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
گوساله. بچۀ گاو:غراء. فرقد، گاوساله و یا گاوسالۀ دشتی. فرقود، گاوساله دشتی. هلام، طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). رجوع به گوساله شود
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
چهل ساله، مرد یازنی که چهل سال از تاریخ ولادتش گذشته است. هرکس چهل سال عمر کرده باشد. مرد یا زن چهل ساله:
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد.
فردوسی.
، هرآنچه از عمر وی چهل سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که چهل سال برآن گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) :
به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) :
سواری کی توان بر اسب عمری
که باشد از عناصر چار جامه.
اشرف (از آنندراج).
جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند.
(ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) :
نخواهد ماند آخر جاودانه
در این نه مطبخ این یک چارخانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
شجاع و جنگجوی. (ناظم الاطباء) ، کسی که مایل به زنان باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مفسد و محیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام محلی کنار راه سنندج به کرمانشاه میان کامیاران و قلعه. در نود و دو هزارگزی سنندج
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار:
ساقیا اسب چارگامه بران
تا رکاب سه گانه بستانیم.
خاقانی (از آنندراج).
ز ابلق چارگامۀ شب و روز
ران یکرانت را لگد مرساد.
خاقانی.
، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ /شِ)
عناصر اربعه. چارآخشیج:
از پشت چارلاشه فرودآمده چو عقل
بر هفت مرکبات فلک ره بریده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
با چهار اسب:کالسکۀ چاراسبه. کالسکه ای که چهار اسب آن را میکشند، کنایه است از بسرعت. بشتابی تمام
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ لَ / لِ)
که چهار سال داشته باشد. که چهار سال بر وی گذشته باشد: اجذاع، چهارساله شدن شتر. ارباع، چهارساله شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به چارساله شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
هر چیز که چهار شاخه داشته باشد. جار. لوستر. شمعدان چارشاخه ای که از سقف می آویزند یا بر روی جاچراغی میگذارند، چراغ چارشاخه ای
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کسی که قدش کوتاه و شانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج) :
ز ضرب گرز کین از هر کرانه
شده بالا بلندان چارشانه.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
، قوی هیکل و تنومند. (آنندراج). تنومند و قوی هیکل و فربه. (ناظم الاطباء). کسی که سینه و بر پهن و قوی و درشت دارد. قوی جثه. تناور و سطبر اندام:
کمان ابروش کوتاه خانه
قد شمشاد پیشش چارشانه.
اشرف (از آنندراج).
، ناموزون قد و بداندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ لَ / لِ)
نام حشره ای دارای چهار بال و در هر دو سوی بدن دو پر برای پرواز دارد. و این حشره به مرکبات زیان فراوان رساند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مدت چهار سال، (ناظم الاطباء)، چهارساله
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر برآن نشینند. (برهان). مسند ملوک و اکابر از این جهت که ظاهراً سابق تکیۀ کلانی که حالا بر پشت میدارند مرسوم نبود بلکه رسم آن بود که دو تکیه بر یمین و یسار. میگذاشتند یا آنکه یکی بر پشت و یکی پیش سینه و دو بر یمین و یسار. پس حقیقت چاربالش همان چارتکیه باشد که به مجاز معنی مسند مذکور شهرت گرفته. (آنندراج) :
از گوشۀ چاربالش تو
اقبال بسالیان نجنبد.
خاقانی.
به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان
که چاربالش سلطان درد بیک پرتاب.
خاقانی.
چار دیوار عزلتی که تراست
بهتر از چاربالش جم دان.
خاقانی.
نهم چاربالش در ایوان عزلت
زنم چند نوبت چو میر مطاعی.
خاقانی.
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
چاربالش نهاده چون جمشید
پنج نوبت رسانده بر خورشید.
نظامی (هفت پیکر).
گفت از اول که پنج نوبت شاه
باد بالای چاربالش ماه.
نظامی (هفت پیکر).
سر آنگاه بر چاربالش نهیم
کزین گنبد چاربالش رهیم.
نظامی (شرفنامه).
گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی به لطف
بعد از این بر عرش نه تو چاربالش بر نیاز.
مولوی.
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چاربالش ایوان اصفیا.
(منسوب به حافظ).
عصمت به چاربالش غفلت چه خفته ای
آهنگ راه کن که رفیقان روان شدند.
عصمت بخاری.
، کنایه از دنیا باشد. (برهان). کنایه از دنیاست به اعتبار چهار گنبد. (آنندراج) :
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم در این چاردیوار تنگ.
نظامی.
، کنایه از عناصر اربعه. (برهان). و رجوع به چاربالشت و چهاربالش شود
لغت نامه دهخدا
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
چهارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوساله
تصویر گاوساله
بچه گاو گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب ومربوط به (هزارسال) کسی یاچیزی که هزارسال ازعمر یاپیدایش وی گذشته باشد، یا راه هزارساله. راهی که در هزارسال باید پیموده شود: (ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع راهروان وهم را راه هزارساله بادخ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
اپلکاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
یورتمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تنومند، چهارشانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شطرنجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلوله نامنظم، پاره آجر، پاره خشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب نشاکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارخانه، تکبیر
دیکشنری اردو به فارسی