جدول جو
جدول جو

معنی چارراهی - جستجوی لغت در جدول جو

چارراهی
طائفه ای است اصل آنها از خلج بلوک قونقیری است همه چادرنشین ییلاق آنها در پاکت بلوک قونقیری و قشلاق آنها در جزیره علی یوسف از دریاچۀ بختکان معیشت آنها از گوسفند و بز است، (فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
نوعی ماهی خوراکی شبیه مار، با باله های پشتی یکسره که تا دم می رسد
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از ماهی های کوچک نواحی سردسیر که دارای پوست بدون فلس و خارهایی بر روی باله های پشتی خود هستند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بنایی که برسر قبر کنند بی دیوار یعنی چند ستون که بر آن سقفی است، طاقی بر چهار ستون نهاده بی دیواری و غالباً آن را بر سر گورها سازند، بنای بی دیواری که چهار ستون و یک سقف دارد و بیشتر بر سر قبرها سازند:
بیرون رود ز زیر فلک مشت خاک ما
گو چارطاقیی بسر خاک ما مپوش،
قاسم مشهدی (از آنندراج)،
، نوعی از کلاه که چهار ترک دارد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای غار، از اعمال طهران، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
چهارماهه. منسوب به چارماه. کسی یا چیزی که چهار ماه بر او گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
شجاع و جنگجوی. (ناظم الاطباء) ، کسی که مایل به زنان باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مفسد و محیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
داروئی است. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در ترکیب معجون شلیثا نام آن آرد و به تازی آن را تراب اربعه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغابی خرد
لغت نامه دهخدا
منسوب به چارپا:
چو پاکی و پاکیزه رایی کنی
چرا دعوی چارپایی کنی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
چارپا و هر چیز که دارای چهار پایه باشد. (ناظم الاطباء) ، کرسیی که دارای چهارپایه باشد. کرسیچه. نوعی صندلی مخصوص که در کفشدوزی ها یا قهوه خانه ها برای نشستن بکار میرود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان، در سه هزارگزی باختر سی سخت و دوهزارگزی راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز واقع است، سکنۀ آن 50 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 24هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 12 هزارگزی خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است جلگه، سردسیر مالاریائی و دارای 120 تن سکنه، آب آن از چشمه ها و محصول آنجا غلات و حبوبات، لبنیات و شغل اهالی، زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، ساکنین از طایفه حسنوند هستند و در زمستان قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ماهیی است عظیم الجثۀ فربه که در دریای مصر بهم می رسد سیاه رنگ و بی فلس است و استخوان کمی دارد و شارب آن مانند مار باریکی دراز و سر آن طویل و دهن آن مستطیل، مانند خرطوم و یهودان آن را می خورند و در تحفه گفته به مازندران آن را کلیس گویند و به تنکابن اسپلی و به عربی جری گویند ومار ماهیج معرب آن است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، قسمی از ماهی به شکل مار، (ناظم الاطباء)، جرّی ّ، جرّیث، (دهار)، صلّور، (بحر الجواهر) (منتهی الارب)، انکلیس، انقلیس، (منتهی الارب)، انکلیس و آن ماهیی است شبیه به مار و همگی آن روغن باشد چون بریان شود، (تذکرۀ ضریرانطاکی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سمک هازنی، قرّیث، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
گونۀ ماهی غضروفی از راستۀ سیکلوستومها که ظاهری شبیه به مار و دهانی گرد دارد و فاقد فلس است، زبانش شبیه به استوانه می باشد که دردهان رفت و آمد می کند، مارماهی غالباً انگل ماهیان دیگر می شود و به کمک دهانش به بدن آنها می چسبد و بوسیلۀ زبان خود گوشت آنها را می مکد، گونه های مختلف این ماهی بین 40 سانتیمتر تا یک متر طول دارد و اکثر گونه های آن در رودخانه ها می زیند، حیهالبحر، (از فرهنگ فارسی معین) :
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم
مارماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود در خیم،
ابوحنیفۀاسکافی،
گوشت ماهیی که ... به پارسی مارماهی گویند ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
به مارماهی مانی نه ماهیی و نه مار
منافقی چه کنی مار باش یا ماهی،
سنائی،
سپیدی کن حقیقت یا سیاهی
که نبود مارماهی مار و ماهی،
نظامی،
، در اصطلاح و کنایه، مردم منافق و دوروی و مزور را گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
غی. بی راهی. گمراهی. ضلال. نه برراه بودن. نه براه بودن، نابسامانی. روبراه نبودن. بی نظمی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود.
- سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چهاریاری. منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعه بترتیب. سنی. از اهل سنت و جماعت. از عامه. یک تن از اهل سنت و جماعت. از اهل تسنن. عمری. چار خلیفه ای
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یک عباسی. هشت پول. هشت پول سیاه، کنایه از مبلغی است ناچیز. ثروتی اندک
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تداول دیگری از چهارراه. رجوع به چارراه و چهارراه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی است، این ماهی با شکل های مختلف در نواحی سردسیر و آب و هوای نیمکرۀ شمالی پراکنده است بخصوص در اروپا و آمریکا و نیز آبی که این حیوان در آن زیست می کند ممکن است آب شور یا شیرین باشد، لانه اش در سبزه و کروی شکل و دارای دو سر است و قطر آن در حدود 10 سانتیمتر میباشد
لغت نامه دهخدا
یک فرسنگی بیشتر شمالی برازجان است، (فارسنامۀ ناصری)، دهی است از دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر که در9 هزارگزی شمال برازجان و دو هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بندر بوشهر واقع است، منطقه ای است جلگه ای سردسیر و دارای 136 تن سکنه، آبش از چاه و چشمه شور، محصولش غلات، خرما، تنباکو، صیفی است، و شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
فرسخی بیشتر شمالی باشت است، (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ مشرقی قلعه گل است، (فارسنامۀ ناصری ص 274)
لغت نامه دهخدا
محل تقاطع دو راه، محلی که از چهار سمت آن راهی امتداد یافته است، محلی که دو راه یکدیگر را آنجا قطع کرده و هر یک بسمتی امتداد یافته است
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس، (جغرافی سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
یک قسمت از بیست قسمت ریال (قران)، هشت پول سیاه، یک عباسی، دوتا صناری (صد دیناری)، کنایه از پولی مختصر، مبلغی ناچیز
لغت نامه دهخدا
(چَ)
طایفه ای از ایلات ممسنی فارس است. (یادداشت مؤلف). از ایلات متفرقۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابراهی
تصویر نابراهی
گمراهی ضلال، نابسامانی بی نظمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارماهی
تصویر مارماهی
یکی از اقسام ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با راهی
تصویر با راهی
حرکت در راه راست
فرهنگ لغت هوشیار
ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد