جدول جو
جدول جو

معنی چاردوال - جستجوی لغت در جدول جو

چاردوال
(دَ)
زنجیر دسته دار که بدان خر رانند، چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدرمهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع) ، در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظاهراً چاردوال معنی دیگر دارد:
آن خداوند که همواره همایونش صیت
هفت اقلیم همی برّد بی چاردوال.
رضی نیشابوری.
رجوع به سک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب، الاغ، استر و شتر
فرهنگ فارسی عمید
اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
به لغت مردم اصفهان: صبر زرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مدت چهار سال، (ناظم الاطباء)، چهارساله
لغت نامه دهخدا
(چَ وُ)
یکی از دهستانهای ششگانه بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال و شمال باختر بکوه وردلان، از طرف خاور و جنوب باختر بدهستان خزل. موقعیت طبیعی کوهستانی است، هوای آبادیهائی که در دامنۀ ارتفاعات کوه وردلان واقعند معتدل و آبادیهائی که در طول جاده مالرو چرداول به بیجنوند واقع شده اند گرمسیر است. آب مشروبی دهستان از چشمه و رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن گندم، جو، حبوبات، برنج و لبنیات میباشد. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و یکنوع شال سفید جهت لباس مردان است. قسمتی از سکنۀ دهستان در زمستان به گرمسیر نی خزل مرز عراق میروند. مرکز بخش در ده شباب از دهستان چرداول میباشد. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده جمعیت آن در حدود 6500 تن است. قراء مهم دهستان عبارتند از: زنجیر، شاسرابله، کلگه بلند نسار و بدرآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی. وی در سال 466 قبل از میلاد کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد. کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است. اردوان بدستیاری خواجۀ مزبور شب وارد خوابگاه خشیارشا شده او را در خواب کشت. پس از این واقعه نزد اردشیر، پسر سوم خشیارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه کار داریوش پسر بزرگ خشیارشاست. او برای رسیدن بتخت اینکار کرده و خود اردشیر هم در خطر است. سخنان اردوان چنان در مزاج اردشیر نوجوان اثر کرد که در حال برای کشیدن انتقام پدر و حفظ جان خود بسرای داریوش رفته به همدستی اردوان و چندتن از قراولان او را بکشت. و سپس اردوان اردشیر را بر تخت نشانید با این مقصود که چندی با او مماشات کند تا موقع قتلش برسد و خود تخت را تصاحب کند. جهت امیدواری او را از اینجا باید دانست که در زمان خشیارشا اعتبار زیاد یافته بود و هفت پسر اومشاغل مهم در دوائر دولتی داشتند. (رجوع به ایران باستان ص 904، 905 شود) در مدت چند ماه اردوان راتق وفاتق و شاه حقیقی بود، تا اینکه خواست اردشیر را هم از میان بردارد، ولی این دفعه گرفتار شد. کتزیاس تفصیل قضیه را چنین نوشته: آمتیس، که دختر خشیارشا و خواهر اردشیر بود مورد شکایت شوهرش بغابوخش (مگابیز یونانیان) واقع شد. اردشیر خواهر خود را سخت ملامت کردو با وجود این ترضیۀ خاطر شوهرش بعمل نیامد و بغابوخش بقدری کینۀ زن را در دل گرفت که بزودی بغض خود را شامل شاه هم کرد و چون اردوان هم نسبت بشاه سوء قصد می ورزید، این دو تن بیکدیگر نزدیک شده برای اجرای مقصود واحد هم قسم گشتند. بغابوخش از ترس یا جهت دیگری نزد شاه رفته سر را افشا کرد و بحکم اردشیر اردوان را گرفته بمحبس انداختند. پس از آن تحقیقات و استنطاقات قضیۀ کشته شدن خشیارشا کشف و شرکت مهرداد خواجه معلوم شد. در نتیجه خواجه را بجرم شرکت در قتل مذکور و قتل داریوش برادر شاه، با زجرهای شدید کشتند ولی اردوان چون صاحب قوم و قبیلۀ متنفذی در باختر بود، چندی در حبس بماند تا آنکه او را هم در جدال سختی با سه تن از پسرانش کشتند و بغابوخش که در این جدال زخم برداشته بود بکمک طبیب یونانی آپولﱡنیدس نام معالجه شد و با زن خود آشتی کرد. دیودور سیسیلی شرح قضیه را طور دیگر نوشته، این مورخ گوید (کتاب 11، بند69) : اردوان یکنفر گرگانی بود، که میخواست بتخت برسد با این مقصود شبانه داخل اطاق خشیارشا گردیده او را کشت. بعد خواست سه پسر او را هم بکشد و چون ویشتاسپ والی باختر غائب بود، به داریوش و اردشیر پرداخت وبه اردشیر چنین وانمود، که خشیارشا را داریوش کشته و بر اثر این تهمت اردشیر در خشم شده برادر خود را کشت. بعد اردوان به اردشیر حمله کرد، ولی او بمقام مدافعه برآمده زخم خفیفی برداشت و ضربتی مهلک به اردوان زده کار او را بساخت. ژوستین این واقعه را چنین ذکر کرده (کتاب 3، بند1) : اردشیر از اردوان خواست که قشون خود را سان بدهد و در حین سان دیدن به او گفت، جوشن من خیلی کوتاه است، اردوان در حال جوشن خود را کند، که بشاه تقدیم کند و چون برهنه ماند، اردشیر شمشیر خود را کشیده به تن او فرو برد و امر کرد، پسران او را گرفتند. پلوتارک از قول، دی نن نوشته که ارودان در مدت هفت ماه نیابت سلطنت میکرد و بعضی گمان می کنند، که نیابت او از طرف ویشتاسپ پسر خشیارشا والی باختر بوده. رجوع به ایران باستان صص 908- 909 شود. ظاهراً همین اردوان است که تمیستوکل پس از ورود به ایران نزد او شده گفت، من یونانی کامل هستم و لازم است راجع بمطلبی که شاه علاقۀ کامل به آن دارد بحضور شاه برسم. اردوان جواب داد: ای بیگانه، قوانین انسان در همه جا یکی نیست، آنچه برای جمعی خوب است، برای عده ای بد است، ولی چیزی که برای همه خوب میباشد، این است که هر قوم قوانین مملکت خود را رعایت کند. شما یونانیها آزادی و برابری را از هر چیز برتر میدانید، یکی از بهترین قوانین ما این است که شاه را محترم بداریم و او را صورت خدائی بدانیم، که حافظ همه چیز است، پس اگر خواهی عادات ما را بجا آورده او را بپرستی مانند ما میتوانی او را ببینی و با او حرف بزنی (مقصود از پرستیدن که یونانیها استعمال میکنند بزانو درآمدن یا بخاک افتادن است. م). اگر عقیدۀ دیگری داری، باید بتوسط شخصی با او حرف بزنی، زیرا عادت پارسی بر این است، که کسی نمیتواند شاه را ببیند، مگر اینکه اول او را پرستش کند. تمیستوکل در جواب چنین گفت: اردوان، من به اینجا با این مقصود آمده ام، که افتخارات و قدرت شاه را زیاد کنم. البته اطاعت از قوانین شما خواهم کرد، زیرا اراده خدائی که دولت پارس را به این اندازه بلند و بزرگ کرده، چنین است. من چنان کنم، که شاه مورد پرستش مردمانی بیشتر گردد. در این موقعاردوان سؤال کرد: بشاه بگوئیم، که تو کیستی، زیرا چنانکه می بینم، تو یک شخص متعارف نیستی. تمیستوکل جواب داد: ((اما در این باب باید بگویم، که کسی جز شاه نخواهد دانست، من کیستم)). در اینجا پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 32) که: این حکایت از فانیاس یونانی است، ولی اراتس تن در کتاب خود راجع بثروت نوشته، که یکی از زنان غیر عقدی اردوان از اهل اری تره تمیستوکل را به او معرفی کرد. رجوع به ایران باستان ص 914، 915 و نیز ص 723، 727، 733، 736، 803 و 1466 شود
آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی: و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود
سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشتۀ منقوش: آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق. (ایران باستان ص 2680)
اخیر هیجدهمین پادشاه اشکانی طبق جدولی از قسم دوم (اسامی پادشاهان اشکانی) به روایت حمزه. رجوع به اردوان پنجم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ارتبان. ارته پان. نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب. (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و درستکار و بان یا پان به معنی حافظ و حامی و نگهبان و اردوان به معنی نگهبان درستکاران است. در فرهنگ رشیدی آمده: ((معنی ترکیبی آن نگاهدارندۀ خشم)) است و آن صحیح نیست. فردوسی در شاهنامه از دو اردوان یاد کرده:
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با داد و روشن روان.
جو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از نیش بگسست چنگال گرگ.
و در حقیقت پنج اردوان اشکانی در روایات داستانی ایران که بفردوسی رسیده تبدیل به دو اردوان شده است. رجوع به ایران باستان ص 2541، 2546، 2550، 2551، 2552، 2553، 2554، 2555، 2556، 2567، 2568، 2570، 2577، 2580، 2590، 2633 و 2703 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام ولایتی است بسیار وسیع. (برهان قاطع) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردبیل: اردویل، قصبۀ آذرباذگانست شهری عظیم است و گرد وی باره است و شهری سخت بسیارنعمت بود. اکنون کمتر است و مستقر ملوک آذرباذگان است و از وی جامه های برد و جامه های رنگین خیزد. (حدودالعالم). در شاهنامۀ طبع ژول مل این کلمه بجای اردبیل آمده است. رجوع به اردبیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
از بلوکات قم در جنوب جاسب در ناحیۀ کوهستانی مغرب کاشان. شامل نه قریه. جمعیت 3600 تن. مرکز آن مشهداست. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 394 و 396)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسم طائفه ای. نام ایلی. ایل چاردوالی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام دیگر لومینال است. از مشتقات اسید باربیتوریک است، از جملۀ داروهایی که بیشینه یک خوراک آنها از ده سانتیگرم تا یک گرم است. (کارآموزی داروسازی جنیدی چ دانشگاه ص 247). رجوع به لومینال شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
کنایه از چاردیوار خانه. کنایه از چار ستون خانه که سقف بر آنها قرار گیرد:
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
چارجوی بهشت. (آنندراج) ، کنایه است ازنیل و فرات و دجله و جیحون. (آنندراج) (مصطلحات)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
چهارعیال. عناصر اربعه. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: از مضافات اصفهان و چهار ناحیه است معروف به محال اربعه و شرح هر ناحیه از قرار ذیل است:
1- ناحیۀ رار: حدود این ناحیه جنوبی به شیراز، شمالی به فریدن، شرقی به اصفهان، غربی به میزدج.
2- ناحیۀ کیار: حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به کندمان، مغربی پشتکوه بختیاری، شرقی به لنجان.
3- ناحیۀ میزدج: درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمنی وسط این دشت هست مسمی به چمن ’کران’ تخمیناًیک فرسخ زمین چمن است. حدود ناحیۀ میزدج از اینقرار است: جنوبی به بلوک کیار، شرقی برار، غربی به بختیاری، شمالی به فریدن. تمام این بلوک مخروبه بوده است حاجی محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسیا ساخته و از اطراف رعیت جمع کرده آورد به میزدج سکنی داد. دویست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب میداد که این بلوک را محافظت و محارست نمایند بعد از حاجی محمد رضاخان، خانباباخان هم همین حالت را داشت این اوقات در حکومت آنها نیست. گویند خیلی خرابی بهمرسانیده است.
4- ناحیۀ کندمان:حدود آن شمالی به میزدج، جنوبی به خاک شیراز، شرقی به سمیرم، غربی به بختیاری و پشتکوه. (مرآت البلدان ج 4 صص 51- 63). و برای کسب اطلاع از اسامی قراء و مزارع و آبادیهای چارمحال و خصوصیات هر یک از آنها و وضع طبیعی و اقتصادی این ناحیه به کتاب ’مرآت البلدان’ ج 4 صص 51-54 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
نام بلوکی از یازده بلوک ناحیۀ کردستان سنه. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 71)
اسم بلوک غربی از توابع صاین قلعۀ افشار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 175)
لغت نامه دهخدا
(دی)
قریه ای است از قرای حوالی قندهار. پادشاه هندوستان جلال الدین اکبر دفعۀ ثانی بعد از سه سال و هشت ماه و بیست روز که از اول محاصرۀ قندهار گذشته بود از جهان آباد پایتخت خود بقصد تصرف قندهار حرکت کرده در کابل اردو زد و اورنگ زیب پسر خود را با یکصد هزار سوار از یکسو و سعداﷲخان وزیر اعظم را با یک صد هزار دیگر و نه عراده توپ از جانب دیگر در اواخر ربیع الثانی هزار و شصت ودو بسمت قندهار حرکت داد، اردوی سعداﷲخان وزیر اعظم در چمن طلی خان سه فرسنگی شهر و اردوی اورنگ زیب بقریۀ چاردیوار نزول نمود. (مرآت البلدان ج 4 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(دی)
خانه ای که از هر چهار طرف دیوار داشته باشد. (آنندراج). مخفف چهار دیوار. دیوارهای چهارگانه اطاق یا جایگاهی که سقف بر آنها نهاده شود:
بود چار دیوار آن خانه سست
که بنیادش اول نباشد درست.
نظامی.
بگفت از پس چار دیوار خویش
همه عمر ننهاده ام پای پیش.
نظامی.
شه آسایش و خواب را کار بست
دو لختی در چاردیوار بست.
نظامی.
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم در این چار دیوار تنگ.
نظامی.
پیش قدرش سپهر نه بالش
همچو ویرانه چاردیواریست.
جوینی.
چاردیواری نمایان نیست غیر از چارموج
گشت سیلاب سرشکم در جهان نا آشکار.
غنی (از آنندراج).
هر زمینی و جایی که از همه طرف محدود به دیوار باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از چار حد دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چه بازیچه کاین چرخ بازیچه رنگ
نبازد در این چاردیوار تنگ.
نظامی.
- چاردیوار خانه روزن شدن، کنایه از خراب شدن و فرو افتادن خانه. (آنندراج) :
چاردیوار خانه روزن شد
بام بنشست و آستان برخاست.
افضل الدین خاقانی (از آنندراج).
- چاردیوار ظلمانی، دنیا و قالب انسانی. (آنندراج).
- چاردیوار نفس. (ناظم الاطباء).
- ، قالب و جسد آدمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
چغداول. چغدل. چغدول. گروهی که از پس لشکر براه روند و رانندۀ لشکر باشند، چنداول نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
شهرکی است بین واسط و جبل و بلاد خوزستان و در آن مزارع بسیار و خیرات است و آنرا اردوان بنون هم آورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
قطعه چوبی کوتاه است که مکاریان به یک سر آن چهار دوال و سیخ کوچکی نصب کنند و حیوانات رابدان برانند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (از لغت محلی شوشتر خطی). رجوع به چاردوال شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
لجام و سرآخور و افسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب خر استر و شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروال
تصویر ناروال
فرانسوی نیزه ناهی نیزه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاردنال
تصویر گاردنال
فرانسوی لومینال بنگرید به لومینال
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چاروا داران بر سر آن سیخی کوچک بقدر مهمیزی نصب کنند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه نمایند و چار پایان را بدان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چاروا داران بر سر آن سیخی کوچک بقدر مهمیزی نصب کنند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه نمایند و چار پایان را بدان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
چارپا، اسب، خر، استر
فرهنگ فارسی معین
دوشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه مردابی
فرهنگ گویش مازندرانی