چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
چَراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، عَلَفزار، مَرتَع، چَرازار، سَبزِه زار، چَرام، مَسارِح، چَراجای، چَرامین، چَراخور برای مِثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن میّت تلقین بخواند
آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند، برای مِثال حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانۀ هر گورخوان شود (سعدی۳ - ۹۵۷)، کسی که هنگام دفن مِیّت تلقین بخواند
برادر امیر اصلانخان قرقلوی افشار و عمه زادۀ نادرشاه بود: امیر اصلان خان در حوالی مراغه از ابراهیم خان (شاه شکست خورد و به کوهستان قراجه داغ پناه برد و بوسیلۀ کاظم خان قراجه داغی دستگیر و تسلیم ابراهیم خان شد. و با ساروخان به قتل رسید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 29 شود
برادر امیر اصلانخان قرقلوی افشار و عمه زادۀ نادرشاه بود: امیر اصلان خان در حوالی مراغه از ابراهیم خان (شاه شکست خورد و به کوهستان قراجه داغ پناه برد و بوسیلۀ کاظم خان قراجه داغی دستگیر و تسلیم ابراهیم خان شد. و با ساروخان به قتل رسید. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 29 شود
خوانندۀ سحر. بانگ کننده به وقت سحر. مجازاً، مؤذن. - مرغ سحرخوان، بلبل. هزار. - ، خروس: تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم. سعدی. رجوع به ترکیبات مرغ شود
خوانندۀ سحر. بانگ کننده به وقت سحر. مجازاً، مؤذن. - مرغ سحرخوان، بلبل. هزار. - ، خروس: تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم. سعدی. رجوع به ترکیبات مرغ شود
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) : نخواهد ماند آخر جاودانه در این نه مطبخ این یک چارخانه. نظامی
یک نوع پارچه. پارچه ای که دارای خطوط صلیبی رنگارنگ باشد. (ناظم الاطباء). پارچه ای که دارای نقوش مربعی شکل باشد. پارچۀ شطرنجی، هر کس که تجاوز از شأن وحد خود کند. (ناظم الاطباء) ، دیگ بزرگی که دارای چارخانه باشد. (ناظم الاطباء) : نخواهد ماند آخر جاودانه در این نه مطبخ این یک چارخانه. نظامی
چهارطوفان، چارنوع طوفان، طوفان آب و طوفان خاک و طوفان باد و طوفان آتش، عبارت از طوفان آب که بر قوم نوح علیه السلام رسیده و طوفان باد بر قوم هود علیه السلام و طوفان آتش بر قوم لوط علیه السلام و طوفان خاک بر قوم صالح علیه السلام، (آنندراج) : نه مرد این دبستان است هر دم جنبشی در وی به هر دم چارطوفان نیست در بنیاد ارکانش، خاقانی، عدلش ار بند طبایع نامدی چارطوفان هر زمان برخاستی، خاقانی، ، و بعضی نوشته اند که چارطوفان کنایه از جهل که ضد حکمت است دوم جبن که ضد شجاعت است سوم حرص که ضد عفت است چهارم جود که ضد عدالت است، (آنندراج)
چهارطوفان، چارنوع طوفان، طوفان آب و طوفان خاک و طوفان باد و طوفان آتش، عبارت از طوفان آب که بر قوم نوح علیه السلام رسیده و طوفان باد بر قوم هود علیه السلام و طوفان آتش بر قوم لوط علیه السلام و طوفان خاک بر قوم صالح علیه السلام، (آنندراج) : نه مرد این دبستان است هر دم جنبشی در وی به هر دم چارطوفان نیست در بنیاد ارکانش، خاقانی، عدلش ار بند طبایع نامدی چارطوفان هر زمان برخاستی، خاقانی، ، و بعضی نوشته اند که چارطوفان کنایه از جهل که ضد حکمت است دوم جبن که ضد شجاعت است سوم حرص که ضد عفت است چهارم جود که ضد عدالت است، (آنندراج)
زنجیر دسته دار که بدان خر رانند، چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدرمهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع) ، در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظاهراً چاردوال معنی دیگر دارد: آن خداوند که همواره همایونش صیت هفت اقلیم همی برّد بی چاردوال. رضی نیشابوری. رجوع به سک شود
زنجیر دسته دار که بدان خر رانند، چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدرمهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع) ، در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظاهراً چاردوال معنی دیگر دارد: آن خداوند که همواره همایونش صیت هفت اقلیم همی برّد بی چاردوال. رضی نیشابوری. رجوع به سُک شود
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
قصبه ای از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 72 هزارگزی جنوب باختری اهواز کنار رودخانه کارون. کنار راه اهواز به آبادان. دشت، گرمسیر، دارای 600 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن درتابستان اتومبیل رو است یک دبستان و پمپ فشار به لوله نفت. تلفن دولتی و شرکت نفت. پاسگاه ژاندارمری و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قصبه ای از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 72 هزارگزی جنوب باختری اهواز کنار رودخانه کارون. کنار راه اهواز به آبادان. دشت، گرمسیر، دارای 600 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن درتابستان اتومبیل رو است یک دبستان و پمپ فشار به لوله نفت. تلفن دولتی و شرکت نفت. پاسگاه ژاندارمری و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازۀ دخول. بارجوی. آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهندۀ بار. طلب کننده اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی: چو آمد بنزدیکی بارگاه بگفتند با شاه از آن بارخواه. فردوسی. بآرام بنشست بر گاه شاه برفتند ایرانیان بارخواه. فردوسی. نیارست کس رفت نزدیک شاه مگر زادفرخ بدی بارخواه. فردوسی. بر بساط بارگاه و ساحت درگاه او گاه قیصر بارخواه و گاه خاقان دادخواه. محمد بن نصیر
آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازۀ دخول. بارجوی. آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهندۀ بار. طلب کننده اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی: چو آمد بنزدیکی بارگاه بگفتند با شاه از آن بارخواه. فردوسی. بآرام بنشست بر گاه شاه برفتند ایرانیان بارخواه. فردوسی. نیارست کس رفت نزدیک شاه مگر زادفرخ بدی بارخواه. فردوسی. بر بساط بارگاه و ساحت درگاه او گاه قیصر بارخواه و گاه خاقان دادخواه. محمد بن نصیر
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن
آنکه بر سر قبر قرآن خواند قاری قرآن بر گور مرده: حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار بهر ریا بخانه هر گور خوان شود. (سعدی)، آنکه بر سر قبر تلقین میت کند ملقن