اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
چارق. کفش درشت روستایی. نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند: سواران ولی بر نمد زین چارخ شجاعان ولیکن بفسق و بساغر. عمعق بخارایی. و رجوع به چارق و چارغ شود
چارق. کفش درشت روستایی. نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند: سواران ولی بر نمد زین چارخ شجاعان ولیکن بفسق و بساغر. عمعق بخارایی. و رجوع به چارق و چارغ شود
نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر. - امثال: ارخص من التراب. ارخص من التمر بالبصره. ارخص من الزبل. ارخص من قاضی منی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر. - امثال: ارخص من التراب. ارخص من التمر بالبصره. ارخص من الزبل. ارخص من قاضی مُنی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
ارخام دجاجه بیضه ها را، زیر بال گرفتن ماکیان تخم ها را برای چوزه برآوردن. بر خایه نشستن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی). زیر بال گرفتن ماکیان بیضه را. (منتهی الارب)
ارخام دجاجه بیضه ها را، زیر بال گرفتن ماکیان تخم ها را برای چوزه برآوردن. بر خایه نشستن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی). زیر بال گرفتن ماکیان بیضه را. (منتهی الارب)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مثل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مَثَل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
فنی است از کشتی. (آنندراج). نام فنی در کشتی گیری. (ناظم الاطباء) : نهد دست و پا چون به پشت و شکم نهد نام این شیوه را چار خم. اعجاز اصفهانی (درصفت کیسه مال حمام از آنندراج). ، کمان را چون گوش تا گوش کشند گویندچارخم شد. (آنندراج) : سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی تا زور ما ندید کمان، چارخم نشد. ملاطغرا (از آنندراج). بیک خمی ز کمان دو ابروت مردم کرشمه ات اگرش چارخم کند چه علاج. ملاطغرا (از آنندراج). بر سر زانوی قدرش کمان حلقۀ افلاک چارخم. (تاج المدایح از آنندراج)
فنی است از کشتی. (آنندراج). نام فنی در کشتی گیری. (ناظم الاطباء) : نهد دست و پا چون به پشت و شکم نهد نام این شیوه را چار خم. اعجاز اصفهانی (درصفت کیسه مال حمام از آنندراج). ، کمان را چون گوش تا گوش کشند گویندچارخم شد. (آنندراج) : سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی تا زور ما ندید کمان، چارخم نشد. ملاطغرا (از آنندراج). بیک خمی ز کمان دو ابروت مردم کرشمه ات اگرش چارخم کند چه علاج. ملاطغرا (از آنندراج). بر سر زانوی قدرش کمان حلقۀ افلاک چارخم. (تاج المدایح از آنندراج)
چهارقلم. چهاراستخوان. چهارقلم دست و پای. چهارساق (دو ساق دست ودو ساق پای). چهار قلم استخوانی ساقهای دست و پا. - چارقلم سفید (اسبی که چهارساق سفید دارد). - چارقلم سیاه (اسبی که چهارساق سیاه دارد)
چهارقلم. چهاراستخوان. چهارقلم دست و پای. چهارساق (دو ساق دست ودو ساق پای). چهار قلم استخوانی ساقهای دست و پا. - چارقلم سفید (اسبی که چهارساق سفید دارد). - چارقلم سیاه (اسبی که چهارساق سیاه دارد)
چهارفصل. چارموسم. چارهنگام. چارفصل سال. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. ربیع و صیف و خریف و شتاء: در چنین فصل تا ب خانه شاه داشته طبع چارفصل نگاه. نظامی. آنچه مقصود شد در این پیکار چارفصل است به ز فصل بهار. نظامی
چهارفصل. چارموسم. چارهنگام. چارفصل سال. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. ربیع و صیف و خریف و شتاء: در چنین فصل تا ب خانه شاه داشته طبع چارفصل نگاه. نظامی. آنچه مقصود شد در این پیکار چارفصل است به ز فصل بهار. نظامی
ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی، حنفی، حنبلی، مالکی). چارامام. چارخلیفه. چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت: چارعلم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است. نظامی
ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی، حنفی، حنبلی، مالکی). چارامام. چارخلیفه. چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت: چارعلم رکن مسلمانی است پنج دعا نوبت سلطانی است. نظامی