جدول جو
جدول جو

معنی چارتوکی - جستجوی لغت در جدول جو

چارتوکی
وضعیت بدن انسان که به صورت چهار دست و پا است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارگوشی
تصویر چارگوشی
چهارگوشی، برای مثال چارگوشی و چارگوشۀ باغ / گر به دست آیدت فرومگذار (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز، چارتار، رباب، تنبور:
به منعمان بهل آواز چنگ، رندان را
ترانۀ سبک از چار تای میکده بس،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
نام بلوکی از یازده بلوک ناحیۀ کردستان سنه. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 71)
اسم بلوک غربی از توابع صاین قلعۀ افشار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 175)
لغت نامه دهخدا
هر چه چهار گوشه داشته باشد، مربع، صراحی، (برهان)، کنایه است از صراحی چهارپهلو، (آنندراج)، صراحی را گویند که چهارگوشه داشته باشد، (جهانگیری) :
چارگوشی و چارگوشۀ باغ
گر بدست آیدت فرومگذار،
شهید (از جهانگیری)،
، سبویی را گویند که چهار دسته داشته باشد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام چهارستاره از قدر چهارم که در صورت قطعه الفرس است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چهارگوهر. چهارعنصر:
از این چارترکیب آراسته
ز هر گوهری عاریت خواسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قسمی مرغابی خرد
لغت نامه دهخدا
چارلا، چارتا
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در آسیای صغیر که در قدیم آنرا ارتاسی و اکنون اردک نامند و آن در ساحل غربی شبه جزیره کیزیکه در بحر مرمرا بمسافت 70 میلی جنوب غربی استانبول واقع است و در آن آثار سد قدیمی در دریا بجا مانده و آنگاه که ایرانیان با فینقیان بجنگیدند آن سد بسوختند و سپس یونانیان آنرا بساختند و استوار کردند و آن بزرگترین شهر شبه جزیره مذکور است و قریب 1500 تن جمعیت دارد که بزراعت بیش از تجارت پردازند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی که چارسمت آن بازار است:
در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا،
خاقانی،
، چارراه:
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه،
خاقانی،
از شهر شما دواسبه راندیم
وز خون سر چارسوی شستیم،
خاقانی،
، چارسمت، چارطرف، چارجانب، شمال و جنوب و مشرق و مغرب:
یکی مرد پاکیزۀ نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی،
فردوسی،
بدان بام شد کش نبود آرزوی
سپه دید گرد اندرش چارسوی،
فردوسی،
گرت دیگر آید یکی آرزوی
که گرد اندرآید سپه چارسوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چارجو، شهرکی از اجزای بخارا است بر لب جیحون بخوارزم نزدیک، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی از کلاه چهارگوشه. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح بنایی، نوعی سقف گنبدی شکل را گویند. (درفیض آباد محولات بخش تربت حیدریه اکنون مصطلح است)
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
غده، کسی که پیوسته غرولند کند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی دراز کشیدن که شبیه به سجده رفتن است
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار دست و پا
فرهنگ گویش مازندرانی
خوت کا، پرنده ای است که نام علمی آن anatidaoamescrecca است
فرهنگ گویش مازندرانی
چاره، علاج، کسی که در برابر سرما ناتوان باشد، در سانسکریت
فرهنگ گویش مازندرانی