جدول جو
جدول جو

معنی چارتائی - جستجوی لغت در جدول جو

چارتائی
قسمی مرغابی خرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
بی عقلی. (ناظم الاطباء).
- نارسائی عقل، کم عقلی. عدم کفایت و بلوغ عقلی.
، بی قابلیتی. ناشایستگی. عدم لیاقت. عدم اهلیت. (ناظم الاطباء) ، رسا نبودن. کوتاهی. نارسا بودن.
- نارسائی فکر، کوته فکری.
، بدخلقی. بی ادبی. گستاخی. (ناظم الاطباء). مقابل رسائی. رجوع به رسائی و نارسا شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به دارایی شود
لغت نامه دهخدا
هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، چارپا، چاروا، ذوات الاربع، مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، ستور، نعم، بهیمه، ماشیه، مال:
سکندر بدو گفت تاریک جای
بدو اندرون چون رود چارپای،
فردوسی،
تبه شد بسی مردم و چارپای
یکی را نبد خنگ جنگی به جای،
فردوسی،
ز بس مردن مردم و چارپای
پیی را نبد بر زمین نیز جای،
فردوسی،
بدادی ز گنج آلت و چارپای
نماندی که پایش برفتی ز جای،
فردوسی،
به ره بر یکی نامور دید جای
بسی اندرو مردم و چارپای،
فردوسی،
درختان شده خشک و ویران سرای
همه مرز بی مردم و چارپای،
فردوسی،
کسی را کجا تخم یا چارپای
بهنگام ورزش نبودی بجای،
فردوسی،
مرا تخت و گنج است و هم چارپای
بدینسان بمانم سزاوار جای،
فردوسی،
همه هر چه دید اندرو چارپای
بیفکند و ز یشان بپرداخت جای،
فردوسی،
به ایران نمانم بر و بوم و جای
نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای،
فردوسی،
ز خون چنان بی زبان چارپای
چه آمد بر آن مرد ناپاکرای،
فردوسی،
ستایش گرفتند بر رهنمای
فزایش گرفت از گیا چارپای،
فردوسی،
در و دشت گل بود و بام و سرای
جهان گشت پر سبزه و چارپای،
فردوسی،
ز ایوان و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای،
فردوسی،
با چنین چارپای لنگ بود
سوی هفت آسمان شدن دشوار،
سنائی،
در این چارسو چند سازیم جای
شکم چارسو کرده چون چارپای،
نظامی،
، گوسپند و گاو:
مر او را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی بجای،
فردوسی،
ز هر گونه از مرغ و از چارپای
خورش کرد و آورد یک یک بجای،
فردوسی،
، چارپایۀ تخت:
کعبه است حضرت او کز چارپای تختش
بیرون ز چارارکان، ارکان تازه بینی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) :
طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار،
سلمان ساوجی،
، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
چارطاق، بالتمام باز (در)، رجوع به چارطاق و چهارطاق شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
سختی و درشتی تمام، (آنندراج)، سختی به عیار، (ناظم الاطباء)، صلابت، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384)، چون سنگ سخت:
چار چیز است که در سنگ اگر جمع شود
لعل و فیروزه شود سنگ بدان خارائی
پاکی طینت و اصل گهر و استعداد
تربیت کردن مهر از فلک مینائی
در من این هر سه صفت هست ولی
تربیت از تو که خورشید جهان آرائی،
سید جلال عضد (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آریائی. منسوب بقوم آریا. اریائی اصطلاحیست که بمعانی متعدد اطلاق شده. ماکس مولر آنرا مخصوصاً درباره همه زبانهائی که پیشتر بعنوان هند و اروپائی (یا هند وژرمانی بقول مستشرقین آلمانی) شناخته شده، بکار برده است. بهمین وجه ((اریا)) را در مورد همه متکلمین بدین زبانها استعمال کرده و هم او در کتاب ((تراجم احوال کلمات و سرزمین اریا)) نوشته است: ((اریائیان کسانی هستند که بزبانهای آریائی تکلم کنند، رنگشان هرچه و خونشان از هر نژاد باشد ما که آنان را اریائی مینامیم منظوری جز از لحاظدستور زبان ایشان که اریائی است نداریم)). اصل و ریشه ((اریا)) هرچه باشد، اینقدر واضح است که این کلمه بتداعی معانی، مفاهیم بسیار را بخاطر می آورد و مللی که متعلق ببخش خاوری هند و اروپائیان بودند، خود را بدین نام مفتخر میدانستند. (دائره المعارف بریتانیکا). اریائی از نظر زبانشناسی، زبانی است که بدستۀ هند و ایرانی از طایفۀ هند و اروپائی داده شده. برخی از زبان شناسان سابقاً اصطلاح اریائی را بمجموع السنۀ هند و اروپائی اطلاق کرده اند، ولی اکنون این اصطلاح را عموماً ترک کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 24). و ((بلادالخاضعین)) ترجمه ((بوم اریان)) یا ((شهر اریائیان)) است. (نامۀ تنسر چ مینوی ص 40 و 64 از دارمستتر). و رجوع به آریائیان و ایران باستان صص 8- 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارحاء قریه ای قرب واسط و بدان منسوبست ابوالسعادات علی بن ابی الکرم بن علی الارحائی الضریر. وی صحیح بخاری را در بغداد از ابی الوقت عبدالاوّل سماع و روایت کرد و در سلخ جمادی الاّخرۀ سال 609هجری قمری درگذشت. و سماع او صحیح است. (معجم البلدان ذیل ارحاء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ایست در آسیای صغیر که در قدیم آنرا ارتاسی و اکنون اردک نامند و آن در ساحل غربی شبه جزیره کیزیکه در بحر مرمرا بمسافت 70 میلی جنوب غربی استانبول واقع است و در آن آثار سد قدیمی در دریا بجا مانده و آنگاه که ایرانیان با فینقیان بجنگیدند آن سد بسوختند و سپس یونانیان آنرا بساختند و استوار کردند و آن بزرگترین شهر شبه جزیره مذکور است و قریب 1500 تن جمعیت دارد که بزراعت بیش از تجارت پردازند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارجاء
لغت نامه دهخدا
هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند،
روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن، ظلم. ستم. بیداد، کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی). بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن: و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی ص 141). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. (تاریخ قم ص 10) ، روا نشدن. برآورده نشدن
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
رجأ بن محمد بن یحیی العبرتائی الکاتب، مکنی به ابوالحسن. از ابوهاشم داود بن القاسم الجعفری و حمادبن اسحاق بن ابراهیم الموصلی حدیث کرد و ابوالفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی الکوفی از وی روایت کند. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس، (جغرافی سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
نوعی ساز، چارتار، رباب، تنبور:
به منعمان بهل آواز چنگ، رندان را
ترانۀ سبک از چار تای میکده بس،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چهاریاری. منسوب به چهاریار. قائل به خلافت خلفای اربعه بترتیب. سنی. از اهل سنت و جماعت. از عامه. یک تن از اهل سنت و جماعت. از اهل تسنن. عمری. چار خلیفه ای
لغت نامه دهخدا
بنایی که برسر قبر کنند بی دیوار یعنی چند ستون که بر آن سقفی است، طاقی بر چهار ستون نهاده بی دیواری و غالباً آن را بر سر گورها سازند، بنای بی دیواری که چهار ستون و یک سقف دارد و بیشتر بر سر قبرها سازند:
بیرون رود ز زیر فلک مشت خاک ما
گو چارطاقیی بسر خاک ما مپوش،
قاسم مشهدی (از آنندراج)،
، نوعی از کلاه که چهار ترک دارد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای غار، از اعمال طهران، (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
لغت نامه دهخدا
یک قسمت از بیست قسمت ریال (قران)، هشت پول سیاه، یک عباسی، دوتا صناری (صد دیناری)، کنایه از پولی مختصر، مبلغی ناچیز
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نسبت است به عبرتا، دهی از دهات نواحی نهروان از حوالی بغداد. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
طائفه ای است اصل آنها از خلج بلوک قونقیری است همه چادرنشین ییلاق آنها در پاکت بلوک قونقیری و قشلاق آنها در جزیره علی یوسف از دریاچۀ بختکان معیشت آنها از گوسفند و بز است، (فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
به معنی چارتار است که طنبور و رباب و هر سازی که بر آن چهارتار بندند. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر و دنیا هم هست. (برهان). و رجوع به چارتا و چارتار شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به چارپا:
چو پاکی و پاکیزه رایی کنی
چرا دعوی چارپایی کنی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
پرهیز از گناه با طاعت با عبادت با قناعت، ورع، حصانت، حصن، (دهار)، پرهیزکاری، پاکدامنی، زهد، زهادت، دیانت، (دهار)، پاکی، عفت، عفاف، تعفّف، مقابل ناپارسائی:
نباید که باشی فراوان سخن
بروی کسان پارسائی مکن،
فردوسی،
شگفت است با قادری پارسائی،
فرخی،
خردورزی و خرسندی نمائی
که خرسندیست مهر پارسائی،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
زنان را ز هر خوبئی دسترس
فزونتر همان پارسائیست بس،
اسدی،
پارسائی را کم آزاریست جفت
شخص دین را آن شمال است این یمین،
ناصرخسرو،
گر سوی تو پارسائیست این
واﷲ که تو دیو بر خطائی،
ناصرخسرو،
همه پارسائی نه روزه است و زهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست،
ناصرخسرو،
ای خواجه ریا ضد پارسائیست
آنرا که ریا هست پارسا نیست،
ناصرخسرو،
درین شهر مردی مبارک دم است
که در پارسائی چنوئی کم است،
سعدی،
ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسائی، نه ترک جامه و بس،
سعدی،
- پارسائی کردن، تزهﱡد، (دهار)،
- پارسائی نمودن، تعفﱡف، (دهار)،
- پارسائی ورزیدن، عفاف، تعفﱡف،
و برای ناپارسائی به ردیف آن رجوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسائی
تصویر نارسائی
بی عقلی، عدم کفایت و بلوغ عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرائی
تصویر چرائی
چرنده، حیوان و ستور چرنده بچه دلیل، چرا گفتن، بحث و گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
چهارنعل تاختن اسب با شتاب و تعجیل
فرهنگ گویش مازندرانی
وضعیت بدن انسان که به صورت چهار دست و پا است
فرهنگ گویش مازندرانی
خوت کا، پرنده ای است که نام علمی آن anatidaoamescrecca است
فرهنگ گویش مازندرانی
دری که هر دو لنگه ی آن گشوده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارسایی، صرفه جویی
دیکشنری اردو به فارسی