جدول جو
جدول جو

معنی چارتا - جستجوی لغت در جدول جو

چارتا
طنبور و رباب چهار تار را گویند، (برهان)، کنایه از چهار عنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهار رکن، (برهان) (آنندراج)، چارگوهر، (آنندراج)، چارلا و رجوع به چار تار و چار تاره شود
لغت نامه دهخدا
چارتا
چهار عنصر آب باد خاک آتش، دنیا باعتبار چهار رکن، چارتا چار تاره
تصویری از چارتا
تصویر چارتا
فرهنگ لغت هوشیار
چارتا
به پشت خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتا
تصویر ارتا
(دخترانه و پسرانه)
راستی، درستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارتا
تصویر یارتا
(پسرانه)
همتای یار، همچون یار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چارپا
تصویر چارپا
چهارپا، هر حیوانی که با چهارپا (دو دست و دو پا) راه می رود، بیشتر به اسب، الاغ، قاطر و شتر اطلاق می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب، الاغ، استر و شتر
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 5 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به خلف آباد با 10 تن سکنه، ساکنین از طایقۀ بنی خالد می باشند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چارتا، چارتو، و رجوع به چارتا و چارتو شود
لغت نامه دهخدا
(چارْ)
چارپا. مرکب سواری. (برهان) (آنندراج). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش. ماشیه. مال. اسب. الاغ. قاطر. شتر. مرکب. ستور. بارگی. دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب) :
چاروایی دوسه و یک دو غلام
چاروا هم به کری خواهم داشت.
خاقانی.
نه محقق بود نه دانشمند
چاروایی بر او کتابی چند.
سعدی.
، هر چیزی که چهارپا داشته باشد. (برهان) (آنندراج) ، الاغ. حمار. درازگوش. یعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائیان آنجا). و رجوع به چارپا شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایوۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی باختری ایذه، کوهستانی، گرمسیر، سکنۀ آن 90 تن، زبان آنان فارسی بختیاری، آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شهرهای کوهستانی سودان فرانسوی بین ’سنگال’ و صحرا، سکنه 300000 تن، حاکم نشین ’نیورو’
لغت نامه دهخدا
نهری است در لهستان از سلسله جبال کارپات سرچشمه میگیرد و به طرف شمال جریان می یابد، از ایالت براندبورگ عبور می کند و در پایین فرانکفورت به رود ادرا می پیوندد و قسمت عمده آن برای کشتیرانی مناسب است و آن را 718 هزار گز طول باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از نواحی طبرستان مستقرّ ابوخزیمه. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
چاروا، (برهان) (آنندراج)، مرکب سواری، (برهان) (آنندراج)، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن، (برهان) (آنندراج)، هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد، (ناظم الاطباء)، ستور بارکش و سواری، (ناظم الاطباء)، الاغ، حمار، درازگوش، نعم، (نصاب الصبیان)، ماشیه، مال:
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت،
فردوسی،
همه شهر و ده گر براندازی الا
علف خانه چارپایی نیابی،
خاقانی،
که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب،
نظامی،
بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار،
نظامی،
وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل،
نظامی،
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند،
سعدی،
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند،
سعدی،
دوکس ، عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان، دعثور، بسیار از چارپایان، (منتهی الارب)، و رجوع به چاروا و چارپای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارته. در اوستا و پارسی باستان بمعنی مقدس است مانند اردا چنانکه در ارتخشثره (اردشیر) بمعنی شهریاری مقدس و ارته وهیشته (اردیبهشت) بمعنی بهترین مقدس و نیز پیش از نام بعض ایرانیان قدیم می آمده است چنانکه ارتبان (اردوان)
لغت نامه دهخدا
طنبور و رباب چهارتار را گویند، (برهان) :
طبع گیتی راست شد درعهد تو زآنسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چارتار،
سلمان ساوجی،
، کنایه از چهارعنصر و عالم و دنیا هم هست به اعتبار چهاررکن، (برهان)، رجوع به چارتا و چارتاره شود
لغت نامه دهخدا
چارطاق، بالتمام باز (در)، رجوع به چارطاق و چهارطاق شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
نوعی ساز، چارتار، رباب، تنبور:
به منعمان بهل آواز چنگ، رندان را
ترانۀ سبک از چار تای میکده بس،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زندو پازند بوم و زمین را گویند. (برهان قاطع). ارض
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام خلیجی است از بحرالیونان و نیز قسمتی از حدود شمالیۀ یونان، بین 39 درجه عرض شمالی و 21 درجۀ طول شرقی و طول آن از شمال غربی بجنوب شرقی 25 میل و عرض آن از 4 تا 10 میل است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
چارلا، چارتا
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارتا
تصویر تارتا
یکبار گاهی کرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب خر استر و شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارپا
تصویر چارپا
مرکب سواری، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
چارپا، اسب، خر، استر
فرهنگ فارسی معین
نمودار یا طرحی که مجموعه ای از اطلاعات را به صورت فشرده نشان می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارت
تصویر چارت
نمودار
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپا، چهارپا، حیوان بارکش، الاغ، خر، شتر، قاطر، ستور، چهارپایان
متضاد: دوپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاروا، حیوان بارکش، ستور، استر، خر، الاغ، قاطر
متضاد: دوپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دری که هر دو لنگه ی آن گشوده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک
فرهنگ گویش مازندرانی
نوارهای باریک از پوست ترکه های درخت توت و غیهر
فرهنگ گویش مازندرانی