جدول جو
جدول جو

معنی چاربلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

چاربلاغ(بُ)
صنیعالدوله آرد: قریه ای است از محال ایچرود زنجان ملکی جناب عمیدالملک هوایش ییلاق زراعت آن هم دیمی و هم آبی، یک رشته قنات دارد که خراب است و چهار چشمه که زراعت و صیفی این قریه را مشروب میسازد. سکنۀ آن پانزده خانوار است. (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
رساندن نامه یا پیام به کسی، در علم حقوق رساندن نامه های قضایی به گیرنده به وسیلۀ مامور، در علم حقوق کنایه از ابلاغیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاربالش
تصویر چاربالش
دنیا، برای مثال چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی5 - ۷۶۱)، عناصر اربعه، برای مثال سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶ - ۱۰۲۷)، چهار بالشی که هنگام نشستن در پشت سر و طرف راست و چپ و زیر پای خود بگذارند و بر آن تکیه بدهند، تخت، مسند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
دهی از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است و 613تن سکنه دارد. کوربلاغ در هفت محل به فاصله سه الی شش هزار گز واقع شده است و به شرح زیر نامیده می شوند:1- کوربلاغ شاه وردی یا خدانظر. 2- کوربلاغ محمدتقی. 3- کوربلاغ پتی آباد. 4- کوربلاغ ده قاسم معروف به ده شیر. 5- کوربلاغ فرج الله بیگی. 6- کوربلاغ ابراهیم بیگی. 7- کوربلاغ خانم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری به شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءبل ّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِصْ صَ / صِ)
گذاشتن شتران را تا به وقت و بی وقت آب خورند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
دهی است از دهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و سردسیر است و 289 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات محصول آن غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. مزرعۀ کج درخت و کاهیک جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، دست و پای فراهم آوردن اسب، اضطراب کردن، سرگشته شدن، کوشیدن، گرد گشتن، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آلاقارغه. غراب البین. غراب بین. ابوزریق
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 65 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بُ)
دهی است از دهستان قراتورۀبخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 165 تن. آب از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول عمده غلات و حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
از قرای محال برینه رود زنجان، قدیم النسق ملکی عمیدالملک هوایش ییلاقی، زراعتش غله دیمی و آبی. یک رشته قنات خراب و چهار چشمه دارد که بهمین جهت به چهاربلاغ موسوم شده زیرا بلاغ در ترکی به معنی چشمه است. زراعت این قریه از این چشمه ها مشروب میشود وپانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی. 291 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر برآن نشینند. (برهان). مسند ملوک و اکابر از این جهت که ظاهراً سابق تکیۀ کلانی که حالا بر پشت میدارند مرسوم نبود بلکه رسم آن بود که دو تکیه بر یمین و یسار. میگذاشتند یا آنکه یکی بر پشت و یکی پیش سینه و دو بر یمین و یسار. پس حقیقت چاربالش همان چارتکیه باشد که به مجاز معنی مسند مذکور شهرت گرفته. (آنندراج) :
از گوشۀ چاربالش تو
اقبال بسالیان نجنبد.
خاقانی.
به تیر ناوکی از شست آه یاوگیان
که چاربالش سلطان درد بیک پرتاب.
خاقانی.
چار دیوار عزلتی که تراست
بهتر از چاربالش جم دان.
خاقانی.
نهم چاربالش در ایوان عزلت
زنم چند نوبت چو میر مطاعی.
خاقانی.
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
چاربالش نهاده چون جمشید
پنج نوبت رسانده بر خورشید.
نظامی (هفت پیکر).
گفت از اول که پنج نوبت شاه
باد بالای چاربالش ماه.
نظامی (هفت پیکر).
سر آنگاه بر چاربالش نهیم
کزین گنبد چاربالش رهیم.
نظامی (شرفنامه).
گر نیازت را پذیرد شمس تبریزی به لطف
بعد از این بر عرش نه تو چاربالش بر نیاز.
مولوی.
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چاربالش ایوان اصفیا.
(منسوب به حافظ).
عصمت به چاربالش غفلت چه خفته ای
آهنگ راه کن که رفیقان روان شدند.
عصمت بخاری.
، کنایه از دنیا باشد. (برهان). کنایه از دنیاست به اعتبار چهار گنبد. (آنندراج) :
چو در چاربالش ندیدم درنگ
نشستم در این چاردیوار تنگ.
نظامی.
، کنایه از عناصر اربعه. (برهان). و رجوع به چاربالشت و چهاربالش شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بُ)
دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع در 38 هزارگزی باختر قروه و یکهزار گزی راه فرعی قروه سنقر. کوهستانی سردسیر با 400 تن سکنه آب آن از چشمه سراب شیخ حسن، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام خیابان وسیعی است در شهر اصفهان که از محاذی مغرب عمارت چهل ستون به طرف جنوب ممتد است و از جمله اماکن تاریخی ایران میباشد. رجوع به چارباغ اصفهان شود
دهی است از بخش خوانسار شهرستان گلپایگان. 720 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلات، تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی بوده است. شاید مانند چهارخیابان امروز؟ (یادداشت مؤلف) : چارباغ. رجوع به چارباغ شود: آنسال مقام افتاد به نشابور خواست که دیگر زمین خرد تا برای چهارباغ باشد و به ده هزار درم بخرید از سه کدخدای. (تاریخ بیهقی چ ادیب 621). و دیگر از در ریگستان تا دشتک بتمام خانه های موزون منقش عالی سنگین و مهمانخانه های مصور و چهارباغهای خوش و سرحوضهای نیکو... و در این چهارباغها میوه های الوان فراوان... (تاریخ بخارا33)
نام آهنگی در موسیقی. چهارپاره. رجوع به ذیل کلمه آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چُ بُ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. 230 تن سکنه دارد. از رودخانه و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
و در حضرت دهلی نام باغی بنا کردۀ نواب جمله الملک اعتمادالدوله بهادر دستور الاعظم هندوستان، (آنندراج)، نام باغی در حوالی دهلی، (ناظم الاطباء) :
نسیم آسا به گرد سر بگردم چارباغش را
بهر باغی که بنشیند دل من آشیان سازم،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از توابع بلوک درب قاضی شهر نیشابور در پنج فرسخی بلده در میان دره واقع، زراعت آن از آب رودخانه خوسفرود مشروب میشود، هوای این قریه در زمستان و تابستان معتدل سکنۀ آن از متفرقه و بومی چهار خانوار، (مرآت البلدان 4ص 42)
قریه ای است از قرای اردستان و مسافت و فاصله آن تا قصبۀ اردستان چهار فرسخ است، حاصل این قریه جو و گندم و روناس میباشد، زراعت آن از آب قنات مشروب میشود و تقریباًبیست خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 41)
دهکده ای است در سر ولایت نیشابور، آب آن از چشمه و قنات، هوایش گرم سکنۀ آن بیست و دو خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 41)
قریه ای است از قرای هرات در هشت فرسخی این شهر واقع و مابین شمال و مشرق هرات میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
اسم مزرعه ای است در دروازه دولت کاشان حوالی خیابان واز آب شاه مشروب میشود، (مرآت البلدان ج 4 ص 35)
از مزارع درب جوقای کاشان است، (مرآت البلدان ج 4 ص 35)
قریه ای است از قرای لواسان، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
لغت نامه دهخدا
باغهای چهارگانه در کنار هم که با خیابانها از هم جدا شوند یا در پیرامون عمارتی باشند، دو رشته خیابان موازی یکدیگر که در دو طرف دارای درختکاری بوده و در وسط بوسیلۀ یک رشته پیاده رو یا گردشگاه از هم جدا باشند، کوشک و قصر، (ناظم الاطباء)، از الحان موسیقی، آهنگ مخصوصی در یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران، و رجوع به ’آهنگ’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
چارتا، چارتو، و رجوع به چارتا و چارتو شود
لغت نامه دهخدا
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارباغ
تصویر چارباغ
چهار پاره چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
((اِ))
رسانیدن، مفرد ابلاغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاغ
تصویر ابلاغ
پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان کوه پایه ی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
ابزار محرکه ی پل در دنگ آبی که از ادوات آبدنگ است
فرهنگ گویش مازندرانی
به سختی، با مشکلات
فرهنگ گویش مازندرانی