جدول جو
جدول جو

معنی چاخروق - جستجوی لغت در جدول جو

چاخروق
چاخرق، قسمی پرنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاروق
تصویر فاروق
(پسرانه)
تمیز دهنده و فرق گذارنده، لقب عمر خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب، الاغ، استر و شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخروی
تصویر اخروی
مربوط به جهان دیگر، آن جهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جداکنندۀ حق و باطل، ممیّز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخچور
تصویر چاخچور
چاقچور، شلوار گشاد و بلندی که زنان ایرانی در زیر چادر می پوشیدند، دولاغ، چقشور
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
به لغت مردم اصفهان: صبر زرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
زرع مأروق، کشت آفت زرده رسیده. میروق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشت زنگ زده. کشت سیک زده. کشت یرقان دیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رجل مأروق، مرد مبتلا به یرقان شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مردی مأروق،مردی مبتلا به یرقان. مردی مبتلا به بیماری زرده. مردی زردی گرفته. میروق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ داخر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
چاقچور، نوعی جامۀ زنانه مخصوص پوشانیدن ساق پا که زنان هنگام بیرون رفتن از خانه می پوشیده اند، رجوع به چادر چاخچور شود
لغت نامه دهخدا
داس، (فرهنگ بیانکی)، اوبهی این لغت را دامن معنی کرده ولی ظاهراً اشتباه است و معنی صحیح کلمه همان داس است که بغلط دامن خوانده و نوشته اند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقّاب، حفّار. ج، چاخورگان. رجوع به چاخو و چاخوئی شود
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی در بازار که بچارسمت راه دارد و هر سمت دارای بازار و دکاکین است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 11 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 25هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 394 تن سکنه دارد، آبش از چشمه علی بلاغی و رود خانه چشین و محصولش غلات، انگور و قلمستان است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه جاجیم و پلاس بافی میباشد وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چاروغ، چارغ، چارق، کفش مخصوص دهقانان، پای افزار مخصوص روستائیان، نوعی کفش که دهقانان و روستائیان پوشند، و رجوع به چارغ و چارق و چاروغ و کفش شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چاخروق. قسمی از پرندگان
لغت نامه دهخدا
به یونانی جاوشیر است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دهی است و از آنجاست فقیه متورع عبدالرحیم بن عمرو بن عثمان باخریقی که بر قتل پسر خود که مرتکب قبایح شده بود فتوی داد
لغت نامه دهخدا
کفش چرمی که بندها و تسمه های بلند دارد و بندهای آن بساق یا پیچیده میشود پا تابه بالیک
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آنرا بر روی شلیته و تنبانها می پوشیدند و دارای لیفه و بندی بود که در زیر شکم بسته میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوروق
تصویر اوروق
ترکی خانواده دودمان خویشان خانواده دودمان خویشان اعقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاروا
تصویر چاروا
حیوان بارکش مانند اسب خر استر و شتر
فرهنگ لغت هوشیار
کفش چرمی که بندها و تسمه های بلند دارد و بندهای آن بساق یا پیچیده میشود پا تابه بالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپوق
تصویر چاپوق
ترکی تیریز شاخ جامه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است ساروغ دستار خوان پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر کشند یا چیزی در آن نهند، سفره دستار خوان، بقچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروق
تصویر باروق
رومی ک سفیداب سفیداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاخماق
تصویر چاخماق
چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارسوق
تصویر چارسوق
پارسی است چارسوک چار سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخروش
تصویر اخروش
خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخروی
تصویر اخروی
جهان آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخراق
تصویر اخراق
سر گشتگی از ترس، هاژی، به کویر رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاخچور
تصویر چاخچور
شلوار گشاد و بلند زنانه که از کف پا تا کمر را می پوشاند، چاقچور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخروی
تصویر اخروی
آن جهانی
فرهنگ واژه فارسی سره
کسی که زیاد سردش شود و به مکان گرم علاقمند باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان میان بند نور
فرهنگ گویش مازندرانی