جدول جو
جدول جو

معنی چاخار - جستجوی لغت در جدول جو

چاخار
نام ایالتی در چین بمساحت 279 هزار کیلومتر مربع دارای دو میلیون و چهل هزار نفوس، و کرسی آن (ون چوان) است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاپار
تصویر چاپار
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، غلام پست، نامه رسان، قاصد، برید، اسکدار، چپر، نامه بر، پیک، مأمور پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
تملق، چاپلوسی، متملق، چاپلوس، خوشامدگو، زبان باز، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
در تداول، ناهموار، درشت، زمخت، خشن، نتراشیده، نخراشیده، ناهنجار، قلمبه
لغت نامه دهخدا
متملق، چاپلوس، با زرنگی و زیرکی، حقه باز، لافی، لاف زن، شارلاتانی در گفتار، زبان بازی، آنکه به تندی و چابکی گوید در فریفتن تو آنچه در دل ندارد، خوش محاوره، زبان آور، خوش آمدگو
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات، انگور و لبنیات است، شغل مردان زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنۀ امیرآباد در 155000 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
ایالتی از کشور چین در مشرق ژهل که در سال 1921 میلادی بوسیله مغولان تجزیه شده است، دارای 2170000 تن سکنه است و مرکز این ایالت شهر ’چانگ چیاکئو’ میباشد
لغت نامه دهخدا
سنگی باشد که چرک پاراپاک کند سنگ پا قیشور، هر چیز که چرک پا را بسترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخار
تصویر ناخار
ناهموار درشت نتراشیده و نخراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
نامه بر، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
چاخن: ترکی پشت هم انداز حقه باز شارلاتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پیک، نامه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
دروغگو، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
پشت هم انداز، حراف، حقه باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه گویی، گزافه گو، خشت مال، دروغگو، دروغ زن، دروغ باف، دروغ، حرف مفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخور امر به خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخوش، بیمار
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاله ی چای خوری
فرهنگ گویش مازندرانی