جدول جو
جدول جو

معنی چئچسته - جستجوی لغت در جدول جو

چئچسته(چَ ءِ چَ تَ)
نام دریاچۀ ارومیه است. مؤلف ’مزدیسنا’ در توضیح لغت ’خنجست’ نویسد: ’در اصل میبایست ’چیچست’ باشد چه در اوستا ’چئچسته’ نام دریاچۀ ارومیه است’. (مزدیسنا تألیف دکترمعین چ 1 حاشیۀ ص 208)... (طبق سنت) تولد زرتشت در حدود دریاچۀ چئچستۀ آذربایجان که در قلمرو اقوام آریائی بود اتفاق افتاد. (از مزدیسنا ص 96). رجوع به چچست و چیچست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسته
تصویر چسته
شیردان گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسته
تصویر چسته
نغمه، آهنگ، آواز،
پوست کفل چهارپایان، پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، زرغب، سغری
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رُ تَ / تِ)
ماشورۀ جولاهگان باشد. (برهان). بمعنی ’جغرشته’ و صورتی از تلفظ و نوشتۀ آن است. (از انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان که برتاتره پیچند و جامه ببافند و ’ماشوره’ گویند. (رشیدی). ماشورۀ جولاهگان. (ناظم الاطباء). ماشوره. (فرهنگ نظام). جغرسته و جفرشته و چغرسته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود، ریسمان خامی را نیز گویند که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود. (برهان). ریسمان خامی که در وقت رشتن بر دوک پیچد. (ناظم الاطباء). ریسمانی که بر چوبی پیچند و با آن پارچه بافند. (فرهنگ نظام). جفرسته و چفرسته وجغرشته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ تَ / تِ)
کلبتین و انبر مانندی که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ تَ / تِ)
چفرسته. (شرفنامۀ منیری). گروهۀ ریسمانی که هنگام رشتن بر دوک پیچیده میشود. و رجوع به چفرسته و چغرشته شود، آلتی است که جولاهان را بوداز گل و نی در او باشد. (صحاح الفرس) ، زبانۀ آتش. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغرزه شود
لغت نامه دهخدا
(چی چِ)
نام باستانی دریاچۀ ارومیّه. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب مینویسد. ’چیچست به ولایت آذربایجان، آن را دریای شور گویند. بلاد ارومیّه و اشنویه و دهخوارقان و طروج و سلماس بر ساحل اوست و در میانش جزیره و آنجا کوهی است که مدفن پادشاهان مغول است’. محمد بن خلف تبریزی صاحب برهان مینویسد ’چیچست به لغت زند و پازند کوه را گویند و به عربی جبل خوانند’ اما گفتۀ او درست نیست و شاید اشتباه وی از اینجا ناشی شده است که جزیره و کوه میان دریاچه را به نام چیچست میخوانده اند. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب نام این دریاچه را کبودان مینویسد و میگوید نام باستانی آن چیچست بوده و ارامنه آن را کپوتان یا کپوتان دزو میخوانند و آبهای تغتو و جغتو و صافی و سراورود در او میریزد. دورش چهل و چهار فرسنگ است. مسعودی و ابن حوقل آن را بحیرۀ کبودان خوانده اند. آقای پورداود در خرده اوستا حاشیۀ ص 312 و 133 مینویسند: راجع به دریاچۀ چیچست که همان ارومیّه باشد در تفسیر پهلوی (زند) مندرج است ’از چیچست’ تا دریاچۀ ’چیچست’ چهارفرسنگ است این دریاچه چهار فرسنگ درازا و پهنادارد. از این عبارت چنین برمی آید که دریاچه به نام شهر مجاور خود نامزد بوده است. دریاچۀ چیچست در شمال غربی ایران و نزد ایرانیان باستان مقدس بوده است. زیرا زرتشت در نواحی این دریاچه بوجود آمد و جنبۀ تقدس این دریاچه بدین مناسبت است. آب آن شور است و نزدیک 17 درصد نمک دارد و هیچ جانداری جز کرمی ریز که مخصوص همان آب است نمیتواند در آن زندگی کند. بنا برافسانه های تاریخی ’یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو در کنار دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست (ارومیّه) صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند فدا ساخت ودرخواست که در سراسر کشورها بزرگترین شهریار شود. (آبان یشت فقرات 49- 51). یل کشورهای ایران و آرایندۀ پادشاهی، کیخسرو، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند از برای ناحیه فدا کرد و از او درخواست که روبروی دریاچۀ ژرف و فراخ چیچست، افراسیاب بزهکار تورانی را بکشد. برای کین پدرش سیاوش دلیر که به بیداد کشته شد و برای کین اغریرث دلیر’ گوش یشت فقرات 21- 23 (فرهنگ ایران باستان ص 252). نام چیچست در شاهنامه به غلط ناسخان ’خنجست’ آمده است. آتشکدۀ معروف ’آذرگشنسب’ در کنار این دریاچه قرار داشته است:
سوی راه چیچست بنهاد روی
همی راند شادان دل و راه جوی.
فردوسی.
در این آب چیچست پنهان شده ست
بگفتم به تو راز چونان که هست.
فردوسی.
هوایش از تبریز گرمتر است و به جهت قرب بحیرۀ چیچست به عفونت مایل و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). و آبش از رود صافی است که از سهند برمیخیزد و در بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 80). بر کنار بحیره چیچست افتاده هوایش گرم است و به عفونت مایل و آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀ چیچست ریزد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 85). کیخسرو در طلب او (افراسیاب) از دریا بگذشت و او را گرد جهان می گردانید تا آذربایجان در دریای چیچست بر دست هوم اسیر شد. (تاریخ گزیده چ لندن صص 94- 95) ، نام شهری مجاور دریاچۀ چیچست که نام خود ظاهراً به دریاچه داده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 252)
لغت نامه دهخدا
(چُ تَ / تِ)
شیردان گوسفند و بز و امثال آنرا گویند. (برهان). شیردان بز و گوسفند و غیره باشد. (جهانگیری). شیردان گوسپندان و غیره، و آن معده اولین است از هر دو معده حیوانات سبزه خوار. (آنندراج). شیردان گوسپند و بز و جز آن (ناظم الاطباء). شیردان گوسفند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ)
بمعنی نغمه و آهنگ باشد. (برهان). نغمه را گویند. (جهانگیری). بمعنی نغمه است. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و آهنگ. (ناظم الاطباء). نغمه. (فرهنگ نظام). آواز و آهنگ خوانندگی:
ز قول مطرب دلکش نیوشی چسته های خوش
ز دست ساقی مهوش شراب لعل بستانی.
عبد الواسع جبلی (از فرهنگ ضیاء).
چسته میزد بلبل از شاخ و همی نالید زار
خاست برپا سرو زان کان چسته او را درگرفت.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، ساغری را نیز گویند، و آنرا از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند، و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان). چیزی باشد از پوست اسب و خر و شتر. (غیاث) (آنندراج). ساغری و کیمخت که از پوست استر و اسب و غیره سازند. (فرهنگ ضیاء). ساغری که از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). ساغری را خوانند. (جهانگیری). کفل و سرین و ران حیوانات. (غیاث) (آنندراج). کفل جانوران. (فرهنگ نظام) :
زان نی تیر میزدش هرسو
کلۀ گور و چستۀ آهو.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، چیز خوردنی. رجوع به چسته خوار و چشته شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چَ)
نام دریاچۀ ارومیه که نساخ بتصحیف در شاهنامه ’خنجست’ آورده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی حاشیۀ ص 199) : و از کیخسرو سود این بود که افراسیاب را کشت و در کنار دریاچۀ چچست بتخانه را ویران کرد و گنگ دیز را بیاراست. (مینو خرد فصل 27 از مزدیسنا ص 201). رجوع به چئچسته و چیچست شود
لغت نامه دهخدا