جدول جو
جدول جو

معنی پیژاما - جستجوی لغت در جدول جو

پیژاما
پیجامه، شلوار زیر
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
پیژاما
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پی جامه
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
فرهنگ فارسی معین
پیژاما
پیجامه
تصویری از پیژاما
تصویر پیژاما
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیژامه
تصویر پیژامه
پارسی انگلیسی گشته پا جامه پی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاما
تصویر بیجاما
پارسی تازی گشته پا جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
اتفاق، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغامات
تصویر پیغامات
پیغام ها نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیجامه
تصویر پیجامه
زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشامد
تصویر پیشامد
کاری که ناگهان پیش آید، حادثه، واقعه، رویداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدازا
تصویر پیدازا
هر گیاهی که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد، بارزالتناسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
((مَ))
گرداگرد، حوالی، محیط، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدازا
تصویر پیدازا
((پِ))
هر گیاه که دارای ریشه و ساقه و برگ و گل باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرامن
تصویر پیرامن
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیامد
تصویر پیامد
سرانجام، نتیجه، عارضه، عاقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
مراسله، آنچه از گفتار بکسی گویند که رفته بدیگری از جانب گوینده رساند، پیام رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغام
تصویر پیغام
سخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود، برای مثال از هرچه می رود سخن دوست خوش تر است / پیغام آشنا نفس روح پرور است (سعدی۲ - ۳۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغام
تصویر پیغام
((پِ))
خبر، پیام، مژده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیام
تصویر پیام
(پسرانه)
الهام، وحی، پیغام، الهام، وحی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیام
تصویر پیام
خبر و پیغام، پیغامی که بوسیله مکتوب ادا کنند، رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام
تصویر پیام
سخن یا مطلبی کتبی یا شفاهی که از طرف کسی برای دیگری فرستاده شود، پیغام، خبر، برای مثال در راه عشق وسوسۀ اهرمن بسی ست / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن (حافظ - ۷۹۶)
پیام رساندن (گزاردن، آوردن): منتقل کردن پیام کسی به دیگری، برای مثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیام
تصویر پیام
((پَ))
خبر یا سخنی را به دیگری رساندن، سلام، درود، وحی، الهام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیما
تصویر پیما
پیمودن، پیماینده، پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً جهان پیما، راه پیما، زمین پیما، پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده پیما، واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز
فرهنگ فارسی عمید