جدول جو
جدول جو

معنی پیوشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیوشیدن(گِ کَ دَ)
پیوسیدن. (شعوری ج 1 ص 269)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیونیدن
تصویر پیونیدن
پیوند دادن، پیوند کردن، برای مثال درخت آسان توان از بن بریدن / ولکن باز نتوان پیونیدن (فخرالدین اسعد - لغتنامه - پیونیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوسیدن
تصویر پیوسیدن
بیوسیدن، امید داشتن، توقع داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، جامه بر تن کردن، نهفتن و پنهان کردن، چیزی را در پرده نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش کردن، شنیدن، برای مثال حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ زْ / زِ دَ)
شنیدن. (غیاث اللغات) (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (رشیدی). گوش کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). استماع کردن. شنودن. قبول کردن. پذیرفتن. (یادداشت مؤلف) :
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش.
کسائی.
به نیکان گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که بگشای گوش
خروشیدن پاسبانان نیوش.
فردوسی.
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش.
فردوسی.
همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای.
فرخی.
هر پند که زو بشنود به مجلس
بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن.
فرخی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بارآرد ترا نوش.
فخرالدین اسعد.
مگر دادار بنیوشد دعائی
بگرداند ز جان من بلائی.
فخرالدین اسعد.
چرا داری مر او را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
فخرالدین اسعد.
باطل مشنو که زهر جانستت
حق را بنیوش و جای ده در دل.
ناصرخسرو.
سرش گوش گشته ست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر.
مسعودسعد.
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز می گساران ساغر.
مسعودسعد.
گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. (مجمل التواریخ).
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنائی.
لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک
تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.
سوزنی.
ای خداوند بنده خاقانی
عذرخواه است عذر او بنیوش.
خاقانی.
بگویم با توگر نیکو نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی.
عطار.
آن نیوشیدن کم و بیش مرا
عشوۀجان بداندیش مرا.
مولوی.
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال دیدم کم نیوشم قال تو.
مولوی.
ای که دانش به خلق آموزی
آنچه گوئی به خلق خود بنیوش.
سعدی.
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
سعدی.
ز من جان برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علم می کوش.
شبستری.
من بگویم که مهتری چه بود
گر تو خواهی ز من نیوشیدن.
حافظ.
، گوش فراداشتن. (ناظم الاطباء). گوش دادن. استراق سمع کردن. (یادداشت مؤلف) :
آید هر ساعتی و پس بنیوشد
تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال.
منوچهری.
، درک کردن. فهم کردن. (یادداشت مؤلف) :
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
، به معنی جستن و طلبیدن و تفحص و تجسس نمودن هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف خوانده است و بدین معنی بیوسیدن درست است. (از رشیدی) ، گریستن. فغان کردن و شکایت کردن و نالیدن و گریه کردن با فراق و بخاموشی گریستن. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوشه شود، خواندن. مطالعه کردن، امید چیزی داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ دَ)
پیوستن. پیوند کردن:
درخت آسان توان از بن بریدن
ولکن باز نتوان پیونیدن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رِ کَ دَ)
بیوسیدن. چشم داشتن. امید داشتن:
نکند میل بی هنر به هنر
که پیوسد ز زهر طعم شکر.
عنصری.
رجوع به بیوسیدن شود، گمان و ظن بردن. (شعوری ج 1 ص 245) ، صاحب آنندراج بمعانی سخت سوده و نزدیک ریختن شدن و کردن و سودن و پژمرده شدن و آماسیدن آرد، اما این معانی در برهان قاطع نیست
لغت نامه دهخدا
پیوند کردن (درخت و جز آن) : درخت آسان توان از بن بریدن ولکن باز نتوان پیونیدن 0 (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوشیدن
تصویر یوشیدن
شنیدن و گوش دادن، ظاهراً دگرگون شده نیوشیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن امید داشتن: هر چه خواهند یابند و بهر چه پیوسند رسند، طمع داشتن: افتطعمون می پیوسید و طمع میدارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش فرا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
((نِ دَ))
گوش فرا دادن، گوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
((دَ))
لباس پوشیدن، جامه بر تن کسی کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
Don, Wear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
mettre, porter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
입다 , 입다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
着る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
ללבוש , ללבוש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
पहनना , पहनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
mengenakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
สวมใส่ , สวมใส่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
надевать , носить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
aantrekken, dragen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
ponerse, usar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
indossare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
vestir, usar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
穿
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
ubierać, nosić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
одягати , носити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
anziehen, tragen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
kuvaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی