دختر اپی مته و پاندوره زن دکالین (از اساطیر یونانی) رجوع به دکالین شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بزعم افسانه پردازان یونانی نخستین زنی است که در کار خانه خلقت بوجود آمده و دختر پاندوره و اپیمیتوس بوده و بزعم اینان با پادشاه تسالیا دوکالیون ازدواج کرده است وچنین پندارند که صاحب طوفان همین سلطان بوده است
دختر اپی مته و پاندوره زن دکالین (از اساطیر یونانی) رجوع به دکالین شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بزعم افسانه پردازان یونانی نخستین زنی است که در کار خانه خلقت بوجود آمده و دختر پاندوره و اپیمیتوس بوده و بزعم اینان با پادشاه تسالیا دوکالیون ازدواج کرده است وچنین پندارند که صاحب طوفان همین سلطان بوده است
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد: کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو ز پیراستن است، و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا، انوری، که تا روشنک را چو روشن چراغ بیارند با باغ پیرای باغ، نظامی، منم سرو پیرای باغ سخن بخدمت کمر بسته چون سرو بن، نظامی، این کلمه را ترکیباتی است چون: آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا: آتش بسته گشاید همه کار کارپیرای تو زر بایستی، خاقانی (دیوان ص 879)، ، برنده، (شرفنامۀ منیری)، امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)، ساخته و پرداخته، (آنندراج)، ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد: کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو ز پیراستن است، و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) : برده رضوان بهشت از پی پیوندگری از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا، انوری، که تا روشنک را چو روشن چراغ بیارند با باغ پیرای باغ، نظامی، منم سرو پیرای باغ سخن بخدمت کمر بسته چون سرو بن، نظامی، این کلمه را ترکیباتی است چون: آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا: آتش بسته گشاید همه کار کارپیرای تو زر بایستی، خاقانی (دیوان ص 879)، ، برنده، (شرفنامۀ منیری)، امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)، ساخته و پرداخته، (آنندراج)، ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)