نماینده بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عمل نماینده. (یادداشت مؤلف) : گفت به هنگام نمایندگی هیچ ندارد سر پایندگی. نظامی. ، وکالت از طرف کسی. (از فرهنگ فارسی معین) ، آژانس. (لغات فرهنگستان). کارگزاری. (فرهنگ فارسی معین) ، وکالت مجلس. (از فرهنگ فارسی معین)
نماینده بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عمل نماینده. (یادداشت مؤلف) : گفت به هنگام نمایندگی هیچ ندارد سر پایندگی. نظامی. ، وکالت از طرف کسی. (از فرهنگ فارسی معین) ، آژانس. (لغات فرهنگستان). کارگزاری. (فرهنگ فارسی معین) ، وکالت مجلس. (از فرهنگ فارسی معین)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)