- پیم
- از زبان کسی مطلبی (کتبی یا شفاهی) را بدیگری رساندنپیغامرسالت: هم آنگه چو بنشست بر پای خاست پیام سکندر بیاراست راست. (فردوسی) توضیح در قدیم وسیله پیام شخص و نامه هر دو بوده لیکن امروزه غالبا شخص است، سلام درود: بهر بوم و بر کو فرود آمدی ز هر سو پیام و درود آمدی. (شا. بخ 2340: 8)، وحی الهام: در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن. (حافظ)، اوامر و نواهی
معنی پیم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
پیمودن، پیماینده، پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً جهان پیما، راه پیما، زمین پیما، پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده پیما، واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز
اکتیال
ماژول، مقیاس
تعهدنامه، معاهده، عهدنامه، قرارداد
خلف وعده
وعده کردن، قول دادن
معاعده، عهد، قرار، قرارداد
گذشتن سپری شدن: پیموده شد از گنبد بر من چهل و دو جویای خرد گشت مرا نفس سخنور. (ناصرخسرو)
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
در خور پیمودن، آنچه بکیل در آید مانند گندم و جو، آنچه قابل نوشیدن باشد مانند شراب عرق و جز آن
ذرع کردن، اندازه گرفتن با گز و ذراع، راه رفتن
حالت و کیفیت پیموده
پیام آوری خبر بری رسالت، پیغمبری نبوت رسالت: گر چه محمد پیمبری بعرب یافت صبح کمالش ز حد شام برآمد. (خاقانی)
آنکه دارای صفت و سیرت پیامبر است: تویی سایه لطف حق بر زمین پیمبر صفت رحمه العالمین. (سعدی)
فرزند پیغمبر از اولاد پیامبر
رسول، پیغام آور، فرستاده، پیغام برتده از جانب خدا یا مردم
عمل پیماینده، آسمان پیمائی، باد پیمائی
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
حالت و کیفیت پیماینده
اندازه گیر، مساح، مهندس
عمل پیمودن اندازه گیری: میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت. (شا. لغ)، مساحت
ملک پیمای، راه پیمای
قرار دادی
پیمانه زدن شراب خوردن: نیمدانم کجا پیمانه می نوشد که باز امشب کباب دل نمک سودست از گلگشت مهتابش. (معزفطرت)
شرابخوار، باده نوش
شراب خوردن باده نوشیدن: در عشقق دل پیاله چو مستانه میکشد درآتش است لاله و پیمانه میکشد. (سلیم)
عمل پیمانه کش شرابخواری: مطلب طاعت و پیمان صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست. (حافظ)
آنکه پیمانه کشد کسی که پیمانه برد، پیمانه گسار شرابخوار: پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد، گفت: پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان. (حافظ)
پیمودن
شراب خوردن پیمانه نوشیدن