جدول جو
جدول جو

معنی پیلگوشک - جستجوی لغت در جدول جو

پیلگوشک(شَ)
مصغر پیلگوش، گل ریواس. نورالریباس. گل ریواج. (برهان). غدر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
پیلگوشک
مصغر پیلگوش پیلگوش خرد، ریواس
تصویری از پیلگوشک
تصویر پیلگوشک
فرهنگ لغت هوشیار
پیلگوشک((شَ))
ترشک، ریواس
تصویری از پیلگوشک
تصویر پیلگوشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیلگوش
تصویر فیلگوش
زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل گوشک
تصویر پیل گوشک
ترشک، ریواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل گوش
تصویر پیل گوش
گل زنبق، سوسن، برای مثال بر پیل گوش قطرۀ باران نگاه کن / چون اشک چشم عاشق گریان همی شده (کسائی - ۳۳)آنکه گوش های پهن مانند گوش فیل دارد، برای مثال از آن پیل گوشان برآورد جوش / به هر گوشه زایشان سرافکند و گوش (اسدی - ۱۷۱) آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل خشک
تصویر پیل خشک
در علم الکتریک پیلی به شکل استوانه ای از روی با میله ای از زغال در وسط استوانه و خمیری از دانه های زغال و بی اکسید منگنز اشباع شده با محلول نشادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلغوش
تصویر پیلغوش
گل زنبق، سوسن آزاد، سوسن سفید، برای مثال چون گل سرخ از میان پیلغوش / یا چو زرین گوشوار از خوب گوش (رودکی - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند، (یادداشت مؤلف) : گفتند شاها هر یکی چند گزند، برهنه، و دو گوش دارند چون گوش فیل، یکی گوش زیر افکنند و یکی زبر، (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پیلگوشک. (فرهنگ فارسی معین). مصغر فیلگوش. فیلگوش خرد. رجوع به فیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
پیلگوش، (فرهنگ فارسی معین)، سوسن، (یادداشت مؤلف)، نام گلی است از جنس سوسن، لیکن خالهای سیاه دارد، (برهان) :
می خور که ت باد نوش بر سمن و فیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه باد،
منوچهری،
، گل نیلوفر را نیز گویند، نام دارویی هم هست که آن را به عربی آذان الفیل خوانند، و اگر بیخ آن را بر بدن مالند افعی نگزد، نام نوعی از حلوا هم هست، (از برهان)، نوعی شیرینی است که بیشتر گوش فیل گویند، رجوع به پیلگوش شود
لغت نامه دهخدا
پیلغوش، پیغلوش، سوسن منقش، فیلگوش، آذان الفیل، (منتهی الارب)، نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد، رجوع به پیلغوش شود:
بر پیلگوش قطرۀباران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان غمزده
گویی که پر باز سفید است برگ آن
منقار بازلؤلؤ ناسفته برچده،
کسائی،
می خور کت باد نوش، بر سمن و پیلگوش
روزرش و رام و جوش، روز خور و ماه و باد،
منوچهری،
آمد بباغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پیلگوش درآورده سر به هم،
منوچهری،
غنچه با چشم گاو چشم بناز
مرغ با گوش پیلگوش براز،
نظامی،
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاو چشمی پیلگوشی،
نظامی،
باد از غبار اسب تو حسن بصر نهد
پنهان ز روح نامیه در چشم پیلگوش،
سیف اسفرنگی،
بی نورتر ز بخت خود از خشم پیلگوش
بی برگ تر ز فضل خود از شاخ نسترن،
سیف اسفرنگی،
جلیس او شوی آنگه که چشم و گوشت را
کزآن جمال و فعال حبیب دریابی
چو گاو چشم ز دیدار عیب سازی کور
چو پیلگوش ز گفتار خلق کر یابی،
سلمان (از شرفنامه)،
، گل نیلوفر، (برهان)، اسم فارسی لوف الکبیر، (تحفۀ حکیم مؤمن)، لوف الصغیر، نام دوائی که آنرا لوف گویند و بیخ آنرا بعربی اصل اللوف و بیونانی دیوباقونیطس خوانند، (برهان)، نام داروئی است که عورات بسایند و در سر بمالند و عطاران در اخلاط خوشبویها ترکیب کنند، هندش نکه گویند، (شرفنامه)،
که گوشی چون فیل دارد باعتقاد عوام،
قومی از یأجوج که گوش پهن دارند، (فرهنگ نظام) :
از آن پیلگوشان برآورد جوش
بهر گوشه ز ایشان سرافکند و گوش،
اسدی،
پدید آمد از بیشه وز تیغ کوه
ازان پیل گوشان گروها گروه،
اسدی،
،
خاک انداز، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی آنرا بلند کنند و یک پهلو او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند وبیرون ریزند، (انجمن آرا) :
آفتابش پیلگوش خاکروب
آسمانش گنبد خرگاه باد،
ابوالفرج رونی،
،
نام حلوائی است، (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
گلی است از جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطۀ سیاه باشد و رخنۀ کوچک، (صحاح الفرس)، سوسن منقش، یعنی آنکه بر کنار نقطه های سیاه دارد، سوسن آزاد، (فرهنگ اسدی)، سوسن آسمانگونی، گلی است چون سوسن آزاد آسمانگون و در کنارش رخنگکی بود و نقطه دارد، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، سوسن منقش بود یعنی گلی است از جنس سوسن که آنرا سوسن آسمانگون خوانند و بر کنار او نقطه های سیاه باشد مانندخال بر روی خوبان و رخنه های کوچک، آنرا پیلگوش نیز گویند، (اوبهی)، جنسی است از سوسن که آنرا سوسن آزادگویند و جنسی دیگر آسمان گون و آنچه منقش بود آنرا پیلغوش خوانند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، لوف الصغیر، پیغلوش، پیلگوش، رجوع به پیلگوش شود:
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش،
رودکی،
یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلغوش زخمه زد و بشکلید،
کسائی،
همه کوه چون تخت گوهر فروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش،
اسدی،
، گل نیلوفر را نیز گویند، (برهان)، چیزی هم هست که آنرا مانند بیل از مس و طلا و نقره و غیره سازند و آنرا خاک انداز نیز گویند، (برهان)، چیزی باشد بترکیب بیلی پهن که دو پهلوی او را بلند کنند و یک پهلوی او را صاف و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن پر کنند و بیرون ریزند و آنرا خاک انداز گویند، (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
برنگ فیل، همانند فیل از گرانی و تناوری، چون پیل بجثه
لغت نامه دهخدا
پیلگوش سوسن: چون گل سرخ از میان پیلغوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش. (رودکی)، گل نیلوفر، آلتی باشد بترکیب بیلی پهن که دوپهلوی او را بلند و یک پهلوی او را صاف کنند و دسته ای بر او نهند و خاک و خاشاک در آن کنند و بیرون ریزند خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
برنگ پیل بلون فیل، مانند فیل از گرانی و تناوری دارای جثه فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگوش
تصویر پیلگوش
آنچه مانند گوش فیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلگون
تصویر پیلگون
به رنگ پیل، خاکستری، مانند فیل از بزرگی و سنگینی
فرهنگ فارسی معین
پشت گوش افکندن، بی توجهی کردن، بام خانه
فرهنگ گویش مازندرانی