- پیلسته
- عاج
معنی پیلسته - جستجوی لغت در جدول جو
- پیلسته
- استخوان فیل دندان فیل عاج: وان چون چنار قد تو چنبر شد پر شوخ گشت دست چو پیلسته. (ناصرخسرو)، انگشت دست اصبع: به پیلسته سنبل همی دسته کرد بدر باز پیلسته را خسته کرد. (اسدی) (یعنی: زن از مرگ شوی با دست گیسوان بکند و با دندان دست بگزید)، ساعد (دست)، رخ روی رخساره
- پیلسته ((لَ تِ))
- استخوان فیل، عاج، انگشت دست و ساعد که مانند عاج سفید است
- پیلسته
- استخوان فیل، عاج، پیلس، بیلسته،
کنایه از انگشت دست، کنایه از ساعد سفید مانند عاج،برای مثال چو بر روی ساعد نهد سر به خواب / سمن را ز پیلسته سازد ستون (عنصری - ۳۴۳) ، وآن چون چنار قدّ چو چنبر شد / پرشوخ گشت دست چو پیلسته(ناصرخسرو - ۴۴۹)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وجب شبر
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
لگد مال شده، لگد کوب شده، پامال
متصل بهم بسته بلافصل ملحق لاحق مقابل گسسته گسیخته جنیانجکث قصبه تغزغزست... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است. توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی متصل برگزیده، دایم همیشه مدام همواره لاینقطع: کسی است که پیوسته با تو بود. از جان عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم. (حافظ)، خویش خویشاوند نزدیک قریب، جمع پیوستگان: کس فرستاد و عبدالملک و حبیب و مروان برادران یزید بن مهلب بودند همه بیاوردند و بند کردندو آن کسان نیز که پیوسته او بودند. ز پیوستگانم هزار و دویست کز ایشان کسیرابمن راز نیست. (شا. لغ)، مقرب ندیم، جمع پیوستگان: قصد این خاندان کرد و بر تخت محمود و مسعود و مودود بنشست چون شد و سرهنگ طغرل کش باو و پیوستگان او چه کرد، منظم برشته کشیده (جواهر) : او هنر دارد بایسته چو بایسته روان او سخن راند پیوسته چو پیوسته درر. (فرخی) -6 برشته نظم کشیده منظوم، یک لخت یک پارچه آنچه از اجزای وی بهم متصل باشد: نبینی ابر پیوسته بر آید چو باران زو ببارد بر گشاید. (ویس و رامین) -8 پیوند خورده پیوند شده: گهرشان بپیوند با یکدگر که پیوسته نیکوتر آید ببر. (گرشا. لغ) -9 (پیشاهنگی) فرهنگستان این کلمه رابمعنی اعضای دایم پیشاهنگی پذیرفته، جمع پیوستگان. یا پیوسته خون. خویش نسبی کسی که از تخمه و نژاد شخص باشد: چو پیوسته خون نباشد کسی نباید برو بودن ایمن بسی. (شا. لغ)
استخوان فیل، عاج، پیلسته، پیلس
به هم رسیده، به هم چسبیده، پیوندکرده شده، همیشه، دائم
Continuous, Unremitting
постоянный , неослабляемый
kontinuierlich, unermüdlich
безперервний , невпинний
ciągły, nieprzerwalny
连续的 , 不间断的
contínuo, ininterrupto
continuo, ininterrotto
continuo, incesante
continu, ininterrompu
continu, ononderbroken
ต่อเนื่อง , ต่อเนื่อง
terus-menerus
مستمرٌّ , غير مناعٍ
निरंतर
מתמשך , בלתי פוסק
継続的な , 絶え間ない
지속적인 , 끊임없는
sürekli, aralıksız
endelevu, isiyokatizwa
ধারাবাহিক , অবিচলিত
مسلسل