جدول جو
جدول جو

معنی پیلایه - جستجوی لغت در جدول جو

پیلایه
(یَ)
نهری در بولیویا (بولیوی) و تابع رود خانه پیلکومایو. و آن از قسمت جنوبی بولیویا سرچشمه گیرد و پس از طی مسافتی قریب به 800 هزار گز در خاک جمهوری آرژانتین به نهر پیلکومایو ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مثال حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد / علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی - ۷/۱۸۰) تهمت، افترا
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ)
دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 55هزارگزی جنوب رودسرو 4هزارگزی شوئیل. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل ومرطوب و سکنۀ آن 110 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن، فندق و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ)
آرایش و زیور باشد از طرف نقصان همچون سرتراشیدن و اصلاح کردن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (برهان)،
{{اسم}} پیراهه. (شرفنامه). حلی. حلیه. (دهار). تهویل. سنیح. (منتهی الارب). زینت وآرایش زنان. (صحاح الفرس). آنچه زرگران برای زینت زنان سازند از خلخال و دست برنجن و طوق و یاره و گردن بند و بازوبند و امثال آن. زیب. زینت. زیور. آرایش: و مرده را [مردم روس] با هرچه با خویشتن دارد از جامه و پیرایه بگور فرونهند. (حدود العالم).
ز فرمان او هیچگونه مگرد
تو پیرایه دان بند بر پای مرد.
فردوسی.
ز دانش چو جان ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست.
فردوسی.
خرد بر دل خویش پیرایه کرد
برنج تن ازمردمی مایه کرد.
فردوسی.
کنون زود پیرایه بگشا ز روی
بپیش پدر شو بزاری بموی.
فردوسی.
بهایی ز جامه ز پیرایه ها
فروشم ز مردم بود مایه ها.
فردوسی.
تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای.
فردوسی.
چو آن جامه های گرانمایه دید
هم از دست رودابه پیرایه دید.
فردوسی.
به ایران که دید از بنه سایه ام
اگر سایه و تاج و پیرایه ام.
فردوسی.
از ایشان جز او دخت خاتون نبود
بپیرایه و رنگ و افسون نبود.
فردوسی.
زپیرایه و جامه و سیم و زر
ز دیبا و دینار و خز و گهر.
فردوسی.
دگر گفت بر مرد پیرایه چیست
و زین نیکوییها گرانمایه کیست.
فردوسی.
کجا نامور گاو پرمایه بود
که بایسته بر تنش پیرایه بود.
فردوسی.
همان گاو پرمایه کم دایه بود
ز پیکرتنش همچو پیرایه بود.
فردوسی.
به پیرایۀ زرد و سرخ و سپید
مرا کردی از برگ گل ناامید.
فردوسی.
کتایون بی اندازه پیرایه داشت
ز یاقوت وهر گوهری مایه داشت.
فردوسی.
تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای.
فردوسی.
بدین حجره رودابه پیرایه خواست
همان گوهران گران مایه خواست.
فردوسی.
بدو گفت رودابه پیرایه چیست
بجای سرمایه بی مایه چیست.
فردوسی.
با سهم تو آن را که حاسد تست
پیرایه کمندست و جلد کمرا.
منجیک.
زینت دولت بازآمد و پیرایۀ ملک
تا کند ملک و ولایت چو بهشت آبادان.
فرخی.
سلطان یمین دولت و پیرایۀ ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم.
فرخی.
پیل پی خستۀ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایۀ اسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
رونق دولت بازآمد و پیرایۀ ملک
پیش ازین کار چنان دیدی اکنون بنگر.
فرخی.
ای تازه بهار سخت پدرامی
پیرایۀ دهر و زیور عصری.
منوچهری.
پیرایۀ عالم تویی فخر بنی آدم تویی
داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه.
منوچهری.
الا ای مرو پیرایۀ خراسان
مدار این خون و این پتیاره آسان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چاکرپیشه را پیرایۀ بزرگتر راستی است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). اگر رای عالی بیند ایشان را نگاه داشته آید که پیرایۀ ملک پیران باشند. (تاریخ بیهقی ص 54).
جهان نوعروسی گرانمایه شد
شهی تاجش و داد پیرایه شد.
(گرشاسب نامه).
پیام آورش مژده را پایه بود
خرد را سخنهاش پیرایه بود.
(گرشاسب نامه).
ترا پیرایه از دانش پدیدست
که باب خلد را دانش کلیدست.
ناصرخسرو.
خردمند از تواضع مایه گیرد
بزرگی از کرم پیرایه گیرد.
ناصرخسرو.
نیکوترین پیراهن شرم است. (تحفهالملوک).
پیرایه چرا بنددت ای مه دایه
نورست مه دو هفته را پیرایه.
مسعودسعد.
بزرگان چون با زنی... نزدیکی خواستندی کمر زرین بر میان بستندی و زنرا فرمودندی تا پیرایه بر خویشتن کردی، گفتندی چون چنین کنی فرزند دلاورآید. (نوروزنامه). روزی در خانه [زنرا] جامه های دیبایش پوشانیدند و پیرایه های زر و جوهر بر او بستند و گفتند ما ترا بشوهر خواهیم داد. (نوروزنامه). و جواهر از معادن بیرون آورد و پیرایه ها همه او [طهمورث] ساخت. (نوروزنامه). مردم... نخست ترا بازرهانند پس به پیرایه پردازند. (کلیله و دمنه). زاغ... زنیرا دید که پیرایه بر گوشۀ بام نهاده بود. (کلیله و دمنه). نظر بر پیرایۀ گشاده افکنی. (کلیله و دمنه). زاغ پیرایه در ربود. (کلیله و دمنه). مهابت خاموشی ملک را پیرایۀ نفیس است. (کلیله و دمنه). آن دیگری که از پیرایۀ خرد عاطل نبود با خود گفت غفلت کردم. (کلیله و دمنه). و هر معنی که از پیرایۀ سیاست کلی و حلیۀحکمت اصلی عاطل باشد اگر کسی خواهد که بلباس عاریتی آنرا بیاراید بهیچ تکلف جمال نگیرد. (کلیله و دمنه). دو کار از عزایم پادشاهان بدیع و غریب نماید حلیت سر بر پای بستن و پیرایۀ پای در سر آویختن. (کلیله و دمنه).
زلف بی آرام او پیرایۀ مهرست و ماه
چشم خون آشام او سرمایۀ سحرست و فن.
سوزنی.
این عروس خاطر بنده که صد گنج گهر
از سزاواری برو پیرایه و زیور سزد.
سوزنی.
قصه چکنم، بر دم با خانه چنان ماه
آن ماه که پیرایۀ شمس و قمر آمد.
سوزنی.
باشد پیرایۀ پیران خرد.
سوزنی.
بهتر از گوهر تو دست قضا
هیچ پیرایه بر زمانه نبست.
انوری.
از خلق یوسفیش بپیرانه سر جهان
پیرایۀ جمال زلیخا برافکند.
خاقانی.
سخن پیرایۀ کهنه است و طبع من مطراگر
مرا بنمای استادی کزینسان کهنه آراید.
خاقانی.
زمصری و رومی و چینی پرند
برآراست پیرایۀ ارجمند.
نظامی.
چو شیرین بازدید آن دختران را
ز مه پیرایه داد آن اختران را.
نظامی.
بفال فرخ و پیرایۀ نو
نهاده خسروانی تخت خسرو.
نظامی.
پس آنگه ماه را پیرایه بربست
نقاب آفتاب از سایه بربست.
نظامی.
سعادت خواجه تاش سایۀ تو
صلاح از جملۀ پیرایۀ تو.
نظامی.
پیرایۀ تست رویمالم.
نظامی.
عزیزا هر دو عالم سایۀ تست
بهشت و دوزخ از پیرایۀ تست.
عطار.
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند.
سعدی.
آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 694).
یکی شخص از آن جمله در سایه ای
بگردن بر از حله پیرایه ای.
سعدی.
تو آن درّ مکنون یکدانه ای
که پیرایۀ سلطنت خانه ای.
سعدی.
که زشتست پیرایه بر شهریار
دل شهری از ناتوانی فکار.
سعدی.
ملک را همین خلق پیرایه بس
که راضی نگردد به آزار کس.
سعدی.
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاط نیاراید از این خوبترت.
سعدی.
منکر بحرست و گوهرهای او
کی بود حیوان درو پیرایه جو.
مولوی.
چند روزست تا سلطان اشارت فرمودست که چندین پیرایه از جهت مطاربه معد کنیم. (جهانگشای جوینی).
گنجینۀ دل متاع دردست
پیرایۀ عشق روی زردست.
امیرخسرو.
در باغ چو شد باد صبا دایۀ گل
بربست مشاطه وار پیرایۀ گل.
حافظ.
مطرب امشب چنگ غم رایکدمی سازی نکرد
شاهد اندوه را پیرایه از نازی نکرد.
واله هروی.
- امثال:
مثل پیرایۀ زنان است. (از مجموعۀ امثال طبع هند).
درج، دوک دان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند. حلی مقرص، پیرایۀ گرد همچون کلیچه. خضاض، اندک پیرایه. تغتغه، آواز پیرا. (منتهی الارب). متحلی، باپیرایه. (دهار). هسهسه، آواز کردن زره و پیرایه. وضح، پیرایه از سیم. تهویل، خود را بلباس و پیرایه آراستن. (منتهی الارب). توشح، اتشاح، پیرایه درافکندن (گویا فقط بطور حمائل و وشاح). تحلی، پیرایه برکردن. (تاج المصادر). رجوع به بی پیرایه و بی پیرایگی شود، رکوئی که زرگران بدان پیرایه را روشن کنند، ساختن و پرداختن. (برهان)، صفت
لغت نامه دهخدا
(لْ یَ / یِ)
مرغکی است که آنرا پرستوک خوانند. (برهان). پرستو
لغت نامه دهخدا
(پا یَ/ یِ)
پیلپای. ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ: در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40). شبها در مسجد میگشتم و زار زار میگریستم و سر خود بر پیلپایه میزدم. (رشحات علی بن حسن کاشفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیخاله
تصویر پیخاله
فرهنگستان این کلمه را بمعنی مدفوع شکل پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
پالودن تصفیه صافی کردن، توسعا وضع خط تصفیه (گناه و مانند آن)، آنچه بدان چیزی صافی کنند چون کفگیر حلواییان و مانند آن پالاوان پالاون پالونه، تراوش ترابش زهیدن زهش نتع، دفع کثافات بدن دفع فضول استفراغ ترشح، پارگینی که در فاضل آب حمام گرد آید گند آب حمام. یا پالایش نفت. تصفیه نفت. صافی کردن، تصفیه
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن، زینت کردن (مطلقا) آراستن: رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند، دباغت آش کردن پوست، آماده کردن ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهه
تصویر پیراهه
آنچه بدان زینت افزاید پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
بالای خانه، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
مایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
مانند پیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپایه
تصویر پرپایه
پرپا، هزارپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاده
تصویر پالاده
اسب جنیبت اسب کوتل پالاد
فرهنگ لغت هوشیار
مخارجه ای که بر بالای خانه سازند ستاوند ستناوند استو ناوند، یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه سقف. خر پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاوه
تصویر پالاوه
بدگوی، اسب جنیبت پالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچایه
تصویر پاچایه
پلیدی نجاست بول غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوایه
تصویر پالوایه
پالوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوایه
تصویر پیلوایه
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
آرایش وزیور، تهمت وافترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
آنچه بدان چیزی را صافی کنند پالونه صافی
فرهنگ لغت هوشیار
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
((یِ))
زیور، زینت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
غنی، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پالایش
تصویر پالایش
تصفیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیدایش
تصویر پیدایش
ظهور، استحضار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
فیلتر، صافی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیمایه
تصویر زیمایه
آنزیم
فرهنگ واژه فارسی سره
آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرایه در خواب، دلیل بر مال و زینت زنان و کنیزان کند، بر قدر و قیمت پیرایه که دیده است. محمد بن سیرین
اگر بیند پیرایه وی اراسته است و به جواهر پوشیده است، دلیل که به قدر آن او را مال حلال حاصل شود. اگر بیند پیرایه او ضایع شد، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند پیرایه زنان داشت، دلیل که غمگین شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب