جدول جو
جدول جو

معنی پیشگویی - جستجوی لغت در جدول جو

پیشگویی
بیان اخبار و حوادث پیش از وقوع آن ها
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
فرهنگ فارسی عمید
پیشگویی
عمل پیشگو کهانت غیب گویی
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی
پیش بینی، غیب گویی، کهانت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشگویی
نبوءةً
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به عربی
پیشگویی
Prophecy
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیشگویی
prophétie
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیشگویی
profecía
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیشگویی
пророчество
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به روسی
پیشگویی
Prophezeiung
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیشگویی
пророцтво
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیشگویی
przepowiednia
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیشگویی
预言
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به چینی
پیشگویی
profecia
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیشگویی
پیشن گوئی
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به اردو
پیشگویی
ভবিষ্যদ্বাণী
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیشگویی
unabii
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیشگویی
kehanet
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیشگویی
예언
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به کره ای
پیشگویی
profezia
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیشگویی
נבואה
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به عبری
پیشگویی
भविष्यवाणी
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به هندی
پیشگویی
ramalan
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیشگویی
คำพยากรณ์
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیشگویی
voorspelling
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به هلندی
پیشگویی
予言
تصویری از پیشگویی
تصویر پیشگویی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ رَ)
پیشگو، (جهانگیری) بمعنی پیشگوست که معرف باشد و شخصی که مطالب را بعرض سلاطین میرساند، (برهان)، رجوع به پیشگو در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
عمل پیشگو، کهانت، عرافت، غیب گویی، (تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 16)
لغت نامه دهخدا
قبل پیش مقابل سپس رویه: قبیل آنچه پیش رویه فرود آرد و ریسنده از ریسمان و
فرهنگ لغت هوشیار
ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری. (ناصرخسرو)، نایبی مباشری مباشرت، ریاست دارایی ایالت (استان)، عمل مقدماتی تنقیه ولاروبی قنات، (کفاشی) کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را. حالت و کیفیت شخص در پیشگاه جلوس در پیشگاه ریاست پیشوایی: این علم اگر حاضرست پیشت یزدان بتو دادست پیشگاهی. (ناصرخسرو)، پادشاهان سلطنت: نخستین کیومرث آمد بشاهی گرفتش در بگیتی پیشگاهی. (مسعودمروزی)، آنچه روزه دار در وقت افطار خورد مقابل سحر گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری، دفع
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشوا امامت قیادت رهبری: پس در روزگار پادشاهان این خاندان... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که ویرا (بوصادق تبانی را) فرمودند... . یا پیشوایی فرستادگان. پیشواز رفتن پذیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
عمل پی جو جستن اثر پا، جستجو تفحص کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
تعقیب، پیگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره