جدول جو
جدول جو

معنی پیشنبور - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنبور
نام دهکده ای در قسمت شمال غربی در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است، چاشنی، سوپ و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند، ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج می کند
فرهنگ فارسی عمید
(نی / نَ)
بخش حومه شهرستان نیشابور شامل سه دهستان به نام ریوند، مازول و دربقاضی و دارای 280 آبادی بزرگ و کوچک است و مجموع نفوس آن در حدود 42000 نفر می باشد. محصول عمده بخش غلات، پنبه، انواع میوه ها و شغل اهالی زراعت و کسب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
محترف. (دهار). صانع. قراری. (منتهی الارب). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. (آنندراج). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی.
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی.
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی.
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی.
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست، اگر پیشه ور.
فردوسی.
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان.
فردوسی.
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد (جمشید)
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
ز شاهانی، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری، ار لشکری.
اسدی.
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
نظامی.
که هر پیشه ور پیشۀ خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نظامی.
بپایان رسد کیسۀ سیم و زر
نگردد تهی کیسۀ پیشه ور.
سعدی.
پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم).
ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است
هر نظامی که هست در هنر است.
اوحدی.
صاحب آنندراج بکلمه پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد، آنکه پیشتر بعده معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره) ، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آنکه پیش از دیگران برد (در نرد و غیره) ، (اصطلاح اسبدوانی) اسبی که جایزۀ نخستین رامیبرد و برندۀ نخستین است. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ بُ)
نام موضعی به کلا رستاق مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 8 و 108)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نشابور. نشاپور. نیشاپور. نیسابور. پهلوی: نیوشاهپور. نام اصلی آن نیوک شاهپوهر. بنای این شهر را از شاهپور اول دانسته اند و آن را یکی از چهار شهر بزرگ خراسان قدیم گفته اند. در دورۀ یزدگرد دوم (438- 457 میلادی) نیشابور مدتی محل اقامت او بوده است. در دورۀ آخر حکومت ساسانیان ظاهراً نیشابور اهمیت اولین را از دست داده است، زیرا نام آن شهر به ندرت دیده می شود. مسلمانان در حکومت عثمان بن عفان (26-35 ه. ق.) به صلح بدانجا درآمدند. در دورۀ طاهریان و سامانیان نیشابور از نو موقعیت دیرین خود را به دست آورد. در اواخر حکومت مسعود غزنوی که سلجوقیان به مشرق ایران هجوم آوردند طغرل این شهر را مقر خود ساخت. در دورۀ حکومت سنجر نیشابور مورد هجوم غزان واقع شد (548 ه. ق). یاقوت نویسد غزان هر که را در این شهر یافتند کشتند و مال او را گرفتند و شهر را آتش زدند. سپس یکی از غلامان سنجر به نام مؤید به نیشابور درآمد و مدرم را در یکی از محلات آن که شادیاخ نام داشت سکونت داد و شهر را آبادان کرد و باروئی بر گرد آن برآورد. اندک اندک نیشابور آبادان می شد که دیگر بار با هجوم مغولان (618 ه. ق.) ویران گردید. یاقوت که خود معاصر با مغولان بوده است چنین آرد: در حملۀ مغول مردمی که از شهرهای خراسان گریخته بودند در نیشابور گرد آمدند و این شهر را برای سکونت خود استوار ساختند. مغولان شهر را محاصره کردند. یکی از مردم نیشابور تیری افکند و داماد چنگیزخان را بکشت. چنگیزخان خود عازم تسخیر نیشابور شد و این شهر را بگرفت و مغولان هر موجود زنده که یافتند بکشتند و شهر را با خاک یکسان کردند. درباره جمعیت نیشابور در این عهد سخن را به مبالغت کشانده اند چنانکه عده ای مردم شهر را دوهزارهزار نوشته اند که پیداست بر اساسی نیست ولی هرگاه شمار مردم مقیم آن را در عصر پس از غزان با مردمی که از شهرهای مختلف خراسان بدانجا گریخته بودند در نظر گیریم عددی بزرگ خواهد شد. پس از حملۀ مغول دیگر هیچ گاه نیشابور نتوانست مقام گذشتۀ خود را به دست آورد. گذشته از قبر خیام و شیخ عطار که در نزدیکی این شهر واقع است، بنای امامزاده محروق را باید نام برد. این بنا از آثار قرن هشتم هجری است و گنبدی عالی و کاشی کاری های بسیار زیبا دارد.
موقعیت امروزین. نیشابور یکی از شهرستانهای استان نهم کشور ایران است و محدود است از طرف شمال به کوه بینالود، ازغرب به شهرستان سبزوار، از شرق به بخش فریمان از شهرستان مشهد و بخش کدکن از شهرستان تربت حیدریه و از جنوب به شهرستان کاشمر. آب و هوای شهرستان نیشابور نسبت به پستی و بلندی در شمال و جنوب آن متفاوت است، به این ترتیب که هوای بخشهای سرولایت، قدمگاه، فدیشه وحومه معتدل و هوای قراء و قصباتی که در کوه و دره های بینالود واقع شده اند سرد است، لیکن دهستان عشق آبادو طاغنکوه که در جنوب این شهرستان قرار دارند شوره زار و گرمسیر است به خصوص در فصل بهار و پائیز بادهای شدیدی در این محل می وزد، در بعض سالها بر اثر شدت وزش باد قسمتی از زراعت اهالی زیر شن مستور می شود.
در شمال شهرستان رشته ارتفاعاتی به نام بینالود از شمال غربی سرولایت تا جلگه رخ امتداد دارد که حد طبیعی بین شهرستان مشهد و نیشابور است و مهمترین قلل آن به بلندی 3300 گز است. ارتفاعات دیگری در قسمت جنوب غربی شهرستان است به نام طاغنکوه و کوه جسته که حد فاصل بین شهرستان سبزوار و نیشابور است ومرتفعترین قلل آن 2100 گز می باشد، در منطقۀ نیشابور رود خانه مهمی که دائماً جریان داشته باشد وجود ندارد چند رشته رودهای محلی که در موقع بهار از کوه بینالود سرچشمه گرفته و قراء و قصباتی را که در مسیر آنها واقع است مشروب می نمایند عبارتند از رود خانه فاروب رمان، رود خانه دررود، فرزدق، شمس آباد، بوژآباد، نیردباد بالا و پائین. راه آهن تهران به مشهد در جنوب شهر و به موازات جادۀ تهران - مشهد عبور می کند. شهرستان نیشابور از چهار دهستان به نام حومه، سرولایت، فدیشه و قدمگاه تشکیل شده و دارای 634 آبادی است و مجموع نفوس آن در حدود 180000 نفر می باشد.
شهر نیشابور. شهر زیبا و خوش آب و هوای نیشابور بر سر راه تهران به مشهد واقع شده است و فاصله آن نسبت به شهرهای اطراف به شرح زیر است: تا تهران 776، تا مشهد 137 و تا سبزوار 176 کیلومتر است. شهر نیشابور در 58 درجه و 48 دقیقۀ طول شرقی و 36 درجه و 14 دقیقۀ عرض جغرافیایی واقع است و ارتفاع آن از سطح دریا 1193 گز است، بنابراین 182 گز از مشهد مرتفعتر می باشد. این شهر یکی از شهرهای تاریخی و آباد و پرجمعیت ترین شهرهای ایران بوده که در ف تنه مغول ویران و نفوس آن قتل عام شده اند. به طوری که تاریخ نشان می دهد نیشابور در ازمنۀ قدیم در حدود یک میلیون جمعیت و 12هزار قنات داشته که در شهر و قراء و قصبات آن جاری بوده. آثار و علائمی که در اطراف شهر کشف شده نشان می دهد که وسعت شهر چند برابر وسعت فعلی بوده است. شهر نیشابور مطابق آخرین صورت ادارۀ آمار دارای 24270 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نی / نَ)
گوشه ای است در دستگاه شور. نشابور. نشابورک. نشاپورک. نیشابورک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نیشابورک شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
حوزۀ میان همدان و ساوه. از بلوکات همدان. عده قری 34. مساحت 21 فرسنگ، دارای 3904 تن سکنه. مرکز رزن. حد شمالی آن درجزین و حد شرقی وفس و عاشقلو و حد جنوبی قره چای و غربی بلوک درجزین است.
نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در جنوب خاوری بخش و شمال رود خانه قره چای واقع شده و محدودست: از شمال بدهستان درجزین. از جنوب برود خانه قره چای. از خاور به بخش نوبران شهرستان ساوه و از باختر بدهستان درجزین. قسمت شمال دهستان کوهستانی است و جنوب آن به رود خانه قره چای میرسد و دشت است. هوای دهستان معتدل و آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات است. معاش سکنه بیشتر از محصولات دامی تأمین میگردد. راه فرعی کاروانسرای معروف به راه اصفهان از رزن به نوبران از شمال دهستان و راه عمومی فامینین به نوبران تقریباً از جنوب آن میگذرد و خط تلفنی همدان به ساوه نیز کنار راه عمومی فامینین کشیده شده است. این دهستان از 28 آبادی کوچک تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 4000 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: ده روان، زرق، پاوان، قمیشانه، صادقلو، چپقلو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسۀ رشت به لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
پشاور. پیشاوور. شهرمعروف ناحیت پنجاب به پاکستان. شهری است از پاکستان غربی واقع در ایالت شمال غربی در سرحد افغان و دارای موقع نظامی مهم و 125 هزار سکنه. رجوع به کلمه برشاور در جهانگشای جوینی ج 2 ص 140 و حاشیۀ آن و کلمه پور و شاپور در کتاب رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 168 شود. شهری بر سر شاهراه فلات ایران بجلگۀ هند شمالی و از مراکز مهم نشر زبان و ادبیات فارسی در دوره های بعد از اسلام. شهری در منتهای شمال شرقی خطۀ پنجاب نزدیک سرحد افغانستان، روی نهر کابل و در 220 هزارگزی شهر کابل. این شهر مدت مدیدی جزء افغانستان و مرکز ایالت نیمه مستقلی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج. دامنه، معتدل، دارای 321 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و زعفران و تریاک وشغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشابور
تصویر نیشابور
گوشه ایست در دستگاه شور نشاببورک نیشاپورک نشاپورک نشابور
فرهنگ لغت هوشیار
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
((~. وَ))
دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است
فرهنگ فارسی معین
((خُ))
گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
شاغل، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
سواری که به ناچار و به خاطر وجود بار روی اسب بر گردنش نشیند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی
حرفه ای
دیکشنری اردو به فارسی