جدول جو
جدول جو

معنی پیشروی - جستجوی لغت در جدول جو

پیشروی
پیشرفت، پیش رفتن، پیشوایی، راهنمایی
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
فرهنگ فارسی عمید
پیشروی
(رَ)
عمل پیشرو. بجلو رفتن و پیشرفت کردن، امامت. دلهثه. (منتهی الارب). قیادت:
آلت خسروی و پیشروی
همه داده ست مر ترا یزدان.
فرخی.
، تجاوز از حد طبیعی. رجوع به پیشروی کردن شود، ترقی
لغت نامه دهخدا
پیشروی
عمل پیشرو بجلو رفتن پیشرفت، ترقی ارتقا، پیشوایی قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده است مر ترا یزدان. (فرخی)، تجاوز کردن از حد طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشروی
((رَ))
پیشرفت، رشد، پیشوایی
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
فرهنگ فارسی معین
پیشروی
پیشاهنگی، پیشتازی، پیشقدمی، پیشگامی، ترقی، تعالی، تجاوز، تعدی
متضاد: پسروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
مقابل پشت سر. در حضور. پیش رو. جلو:
گردان در پیش روی بابزن و گردنا
ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین.
منوچهری.
و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته ست که سواران بر آن روند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 126)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عمل پیش رس. رجل. (منتهی الارب). رجوع به پیش رسیدن شود، حالت و چگونگی پیش رس. مقابل دیررسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پیشگو، (جهانگیری) بمعنی پیشگوست که معرف باشد و شخصی که مطالب را بعرض سلاطین میرساند، (برهان)، رجوع به پیشگو در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشرسی
تصویر پیشرسی
حالت و چگونگی پیشرس مقابل دیر رسی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
فرهنگ لغت هوشیار
قبل پیش مقابل سپس رویه: قبیل آنچه پیش رویه فرود آرد و ریسنده از ریسمان و
فرهنگ لغت هوشیار
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
قدمًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audace
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
חוצפה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش قدمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
সাহসিকতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
ujasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
atılganlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
진보
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
前進
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
ความกล้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
अग्रिमता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
keberanian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
vooruitgang
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audacia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
ousadia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
前进
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
śmiałość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
рішучість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Vorwärtsdrang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
напористость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
audacia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی