مصغر پیشتر. کمی پیش. اندکی قبل: پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم. نظامی. ، اندکی جلوتر: زینگونه که شمع می فروزم گر پیشترک روم بسوزم. نظامی. من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک رانده ام. نظامی
مصغر پیشتر. کمی پیش. اندکی قبل: پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم. نظامی. ، اندکی جلوتر: زینگونه که شمع می فروزم گر پیشترک روم بسوزم. نظامی. من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک رانده ام. نظامی
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن ِ منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)