جدول جو
جدول جو

معنی پیشتر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشتر(تَ)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم:
چنان بد که یک روزپرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه
بیاراست بر سان شاهنشهان
که بودند ازو پیشتر در جهان.
فردوسی.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر.
فردوسی.
زمین کهستان وراداد شاه (کاوس)
که بود از سزاوار تخت و کلاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.
فردوسی.
یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
همچوسلیمان که پیش بود ز داود
پیشتر از زال بود رستم بن زال.
منوچهری.
در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب
نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب.
منوچهری.
گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی).
پیشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند.
نظامی.
نبودیم ازین پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زان بر آریم جوش.
نظامی.
پیشتر از پیشتران وجود
کآب بخوردند زدریای جود.
نظامی.
وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را.
سعدی.
، جلوتر:
بدو گفت ازیدر مرو پیشتر
بمن دار گوش از یلان بیشتر.
فردوسی.
تو زآن نامداران نه ای بیشتر
ازین در که رفتی مشو پیشتر.
فردوسی.
گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106).
پیشتر آ، تا بگویم قصه ای
بو که یابی از بیانم حصه ای.
مولوی.
قدم من بسعی پیشتر است
پس چرا حرمت تو بیشتر است.
سعدی.
هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود.
- پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران.
- ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
پیشتر
سابق، قبلاًاسبق، اقدم
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشتر
در قدیم، قبلا، سابقا
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشتر
فراتر، سابقاً، قبلاً، گذشته، ماقبل
متضاد: بعدتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
افزون تر، زیادتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیشتر
تصویر تیشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
مصغر پیشتر. کمی پیش. اندکی قبل:
پیشترک زین که کسی داشتم
شمع شب افروز بسی داشتم.
نظامی.
، اندکی جلوتر:
زینگونه که شمع می فروزم
گر پیشترک روم بسوزم.
نظامی.
من که درین منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
پیشیار پیشاب: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگر
تصویر پیشگر
خادم خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشتو
تصویر پیشتو
رولور لوله بلند تپانچه پیستوله پیشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری که برای جراحان بدان رگ میزنند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ مینمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
((تَ))
آلت نوک تیزی که با آن رگ می زدند، نیشو، نیسو، نشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیشتر
تصویر تیشتر
((تَ))
نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد، شعرای یمانی، ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ، تشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
More, Most
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
plus
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جلوتر، پیش تر، پیش ترها
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
יותר , הכי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
अधिक , सबसे
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
lebih, paling
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
มากกว่า , มากที่สุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
meer, meest
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
più
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
más
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
mais
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
更多的 , 最多的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
więcej, najbardziej
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
більше , найбільший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
mehr, am meisten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
больше
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
もっと , 最も
دیکشنری فارسی به ژاپنی