جدول جو
جدول جو

معنی پیسونل - جستجوی لغت در جدول جو

پیسونل(پِ سُ نِ)
نام منشی اول سفارت فرانسه در استانبول بسال 1740 میلادی وی بعدها کنسول ازمیر شد و به این مناسبت آناطولی را گشت و برخی از آثار عتیقه را کشف نمود و سیاحت نامه ای محتوی بر حقایقی بسیار درباره این سرزمین نگاشت. (قاموس الاعلام ترکی)
پسر پیسونل کنسول فرانسه در ازمیر. وی جانشین پدر گردید و درباره اقوام و طوایف ساکن سواحل دانوب و دریای سیاه کتابی محتوی بر تحقیقاتی عمیق نگاشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوند
تصویر پیوند
(دخترانه)
ارتباط، پیوسته بودن دو یا چند کس یا چیز به هم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
پیوستن، اتصال، پیوستگی، همبستگی، ازدواج، وصلت مثلاً پیوندتان مبارک باد
در علم زیست شناسی اتصال جوانه یا شاخۀ درختی به شاخه یا ساقۀ درخت دیگر که از همان نوع یا شبیه آن باشد و این عمل برای تبدیل میوه های پست و نامرغوب به میوه های درشت و خوب و ازدیاد میوۀ درخت صورت می گیرد
رابطۀ خوب مثلاً پیوند دوستی، خویشی، خویش و تبار، عهد، پیمان، وصله
پیوند اسکنه ای: در کشاورزی پیوندی که در آن تنۀ درخت جوان را به ارتفاع ۲۰ سانتی متر از روی زمین قطع می کنند، بعد ته مانده را شکاف می دهند و شاخۀ پیوند را میان شکاف می گذارند و می بندند، موسم پیوند زدن درختان غالباً از ۱۵ اسفند است تا ۱۵ فروردین، پیوند شکافی
پیوند بریدن: پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت
پیوند پذیرفتن: قبول پیوند کردن، قبول به هم بستگی، خویشی و دوستی کردن
پیوند جستن: پیوستگی خواستن، وصل جستن، خویشی خواستن
پیوند خواستن: پیوند جستن، پیوستگی خواستن، وصل جستن، خویشی خواستن
پیوند خوردن: در علم زیست شناسی پیوند یافتن درخت، قبول پیوند کردن درخت، در پزشکی متصل شدن عضو پیوند خورده
پیوند داشتن: پیوستگی داشتن، دارای پیوند بودن
پیوند زدن: در پزشکی قرار دادن عضو سالم به جای عضو ضایع شده مانند جایگزین کردن قلب سالم به جای قلب معیوب یا قرار دادن کلیۀ سالم به جای کلیۀ از کار افتاده، پیوند اعضا
پیوند ساختن: وصلت کردن، خویشی و قرابت کردن
پیوند شکافی: پیوند اسکنه ای، در کشاورزی پیوندی که در آن تنۀ درخت جوان را به ارتفاع ۲۰ سانتی متر از روی زمین قطع می کنند، بعد ته مانده را شکاف می دهند و شاخۀ پیوند را میان شکاف می گذارند و می بندند، موسم پیوند زدن درختان غالباً از ۱۵ اسفند است تا ۱۵ فروردین
پیوند شکمی: در علم زیست شناسی پیوندی که در آن پوست شاخۀ درختی را که می خواهند پیوند بزنند شکاف کوچکی می دهند و جوانه ای را که از درخت دیگر جدا کرده اند در آن شکاف قرار می دهند و اطرافش را با نواری از پوست درخت می بندند تا بگیرد
پیوند کردن: متصل کردن، وصل کردن، در علم زیست شناسی پیوند زدن درخت، ملحق ساختن دو تکۀ جداشده به یکدیگر، در پزشکی پیوند زدن، وصلت کردن، ازدواج کردن
پیوند گرفتن: قبول پیوند کردن، پیوند پذیرفتن
پیوند گسستن: پیوند بریدن، پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت
پیوند گسلیدن: پیوند بریدن، پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت
پیوند گسیختن: پیوند بریدن، پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت
پیوند لوله ای: در کشاورزی پیوندی که در آن پوست جوانه دار شاخۀ درخت را به شکل لولۀ کوتاه درمی آورند و به شاخۀ دیگر که پوست آن را به همان اندازه کنده باشند پیوند می کنند
پیوند مریم: در علم زیست شناسی درختی با برگ های دراز خوش بو شبیه برگ بید، چوب آن نیز خوشبو است، در طب قدیم در مداوای تنگی نفس و برای تقویت کبد، درمان سیروز و دفع کرم معده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسنل
تصویر پرسنل
مجموع کارمندان یک اداره یا یک سازمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغون
تصویر پیغون
پیغان، پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان کلمه یا حرفی که در اول کلمۀ دیگر درآید و معنی آن را تغییر دهد مانند «بر»، «بی»، «فر»، «فرو»، «نا» و «هم»، در کلمات «برانگیختن»، «بیدل»، «فراخور»، «فرومایه»، «ناتوان» و «هم نشین»
فرهنگ فارسی عمید
آلتی در موتور اتومبیل و ماشین های دیگر به شکل گلوله که به محض انفجار گاز در سیلندر به حرکت می آید و به وسیلۀ آلت دیگر که به دستۀ پیستون یا شاتون موسوم است حرکت را به میل لنگ انتقال می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(تُ نَ)
نام خاندانی که مغلوب گرشاسب شد. (مزدیسنا ص 420)
لغت نامه دهخدا
(عیسْ وَ)
یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر. آب آن از قنات و چاه. زراعت آن اکثر دیمی است. محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. این دهستان از 9 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 3200 تن است و قرای مهم آن عبارتند از: چاه خانی، خوش آب، خوش مکان، سرمل و گزبلند. مرکز این دهستان قریۀ عیسوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَیْسْ وَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 80 تن. آب آن از سراب قره دانه می باشد. محصول آن غلات، چغندرقند، صیفی، حبوب و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نعناع (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
(سا)
دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن خرما، غلات، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سُنْ)
نام دو برادرکه در سفر اول کریستوف کولومب به آمریکا با وی همسفربودند و بعداً هم مستقلاً پاره ای از نقاط آمریکا را کشف کردند. برادر کوچکتر در سنۀ 1500 میلادی ببرزیل درآمد و مصب نهر آمازون و رودخانه ای در گویان کشف کرد که بنام خود او موسوم شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پیشاوند. مزید مقدمی که در آغاز کلمه دیگر درآید و تصرفی در معنی آن کند
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
پیستن. رجوع به پیستن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام والی لیدیه بعهد اردشیر اول هخامنشی. وی در زمان داریوش دوم هخامنشی بخیال استقلال افتاد و لیکون نام آتنی را با سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. داریوش تیسافرن را با دو تن دیگر برای دفع پیسوتنس فرستاد و این سردار پس از ورود به آسیای صغیر لیکون را بطرف خود جلب کرد و بسپاهیان اجیر یونانی پول داد و آنان را از دور پیسوتنس پراکند در این حال والی یاغی مجبور شد با تیسافرن وارد مذاکره شود و بشرط در امان بودن جان تسلیم وی شود. تیسافرن پذیرفت و او را نزد داریوش فرستاد و داریوش امر کرد وی را در خاکستر خفه کردند (414- 424 قبل از میلاد). (ایران باستان ج 2 ص 939، 940، 959، 960 و 965)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پیه سوز: عدوی تو پیوسته دلسوز بادخ چو پیسوز اندر دلش سوز بادخ (شرفنامه منیری. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسون
تصویر میسون
جوان زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسون
تصویر قیسون
مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ستونک، دگمه فشاری، پشتی زبانزد اواری استوانه متحرکی که با اصطکاک در لوله تلمبه یا سیلندر ماشین بخار حرکت کند، تکمه فنری دگمه فشاری، کسی که از شخصی جانبداری کندحامیپارتی (در فرانسوی بمعنی سفارش و توصیه است)، در اتومبیل لوله فلزی تو پری است داخل لوله دیگری بنام سیلندر که در نتیجه انفجار گاز متراکم (مخلوط گاز هوا و بنزین) در ناحیه سر سیلندر (قسمت فوقانی پیستون) پیستون در داخل سیلندرها شدیدا حرکت کند و این حرکت بوسیله آلت دیگری بنام دسته پیستون به میل لنگ منتقل شود و بالاخره رفت و آمدن آن بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل گردد. یا دسته پیستون. در اتومبیل میله آهنی است که به پیستون متصل است و بوسیله آن حرکت رفت و آمد پیستون را به میل لنگ منتقل میسازد. این حرکت رفت و آمد در داخل لوله سیلندر بنوبه خود بحرکت دورانی میل لنگ تبدیل میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که در آغاز کلمه دیگر درآید و کمایش تصرفی در معنی آن کند مقابل پسوند. توضیح استعمال این کلمه مستحدث و در در عصر ما معمول شده. یا پیشوند فعل. کلمه ای که آغاز فعل در آید و کما بیش تصرفی در معنی آن کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
نزدیک نسبی، قوم، خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای مرض پیسی مبروص: وبسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان و بعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسنل
تصویر پرسنل
مجموعه کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوند
تصویر پسوند
پساوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستیل
تصویر پیستیل
فرانسوی مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوند
تصویر پیشوند
((وَ))
کلمه ای که در اول کلمات دیگر در آید معنی آن را تغییر دهد مانند، بر، بی، فرا، پیشاوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیستون
تصویر پیستون
استوانه متحرکی که در سیلندر (موتور پمپ) حرکت می کند، حمایت کننده، پارتی (در تداول)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسوند
تصویر پسوند
((پَ وَ))
قافیه شعر، جزوی که به آخرکلمه اضافه شود و تغییری در معنی آن دهد، پساوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوند
تصویر پیوند
رابطه، وصل، ارتباط، ربط، لینک
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرفی که برای مقیاس حجمی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
آلوده و کثیف، لاغر مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی