- پیری
- کهولت
معنی پیری - جستجوی لغت در جدول جو
- پیری
- سالخوردگی کهنسالی سیخوخت مقابل جوانی. یا روز پیری. هنگام سالخوردی زمان کهنسالی: بهشتاد شد سالیان قباد نبد روز پیری هم از مرگش شاد. (شا. بخ 2308: 8) یا مقام پیری. شیخوخت. یا پیری است و فراموشی. پیران بهنگام فراموشی گویند، جوانان که چیزی را فراموش کرده بشوخی چنین گویند. یا پیری است و هزار عیب. پیری عیبهای بسیار همراه دارد
- پیری
- سالخوردگی، کهنسالی
- پیری
- Senility
- پیری
- старость
- پیری
- Senilität
- پیری
- старість
- پیری
- starość
- پیری
- senilidade
- پیری
- senilità
- پیری
- senilidad
- پیری
- sénilité
- پیری
- ouderdom
- پیری
- ความชรา
- پیری
- usia tua
- پیری
- شيخوخةٌ
- پیری
- वृद्धावस्था
- پیری
- זִקְנָה
- پیری
- yaşlılık
- پیری
- বার্ধক্য
- پیری
- بڑھاپا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آب بدبو
نوعی کانی زرد رنگ با ترکیب سولفید اهن متبلور
فرش گستردنی
سبقت
محافظت
تقلید، اطاعت، تبعیت
مرید، طرفدار، تابع
گل همیشه بهار
منسوب به پریر پریرینه