دهی از دهستان چناورد بخش آخورۀ شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی جنوب خاور آخوره و 12هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی، سردسیر. دارای 413 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان چناورد بخش آخورۀ شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی جنوب خاور آخوره و 12هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی، سردسیر. دارای 413 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
خواجه پیرعلی، از ترکمانان معاصر میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور. وی در تبریز بقتل رسیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562) ابن خواجه محمد بایزید (خواجه...، ، از معاصران میرزا بایسنقر. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 596) آق قوینلو. برادر بهاءالدین قراعثمان مؤسس سلسلۀ آق قوینلو. (از سعدی تا جامی ص 444)
خواجه پیرعلی، از ترکمانان معاصر میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور. وی در تبریز بقتل رسیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562) ابن خواجه محمد بایزید (خواجه...، ، از معاصران میرزا بایسنقر. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 596) آق قوینلو. برادر بهاءالدین قراعثمان مؤسس سلسلۀ آق قوینلو. (از سعدی تا جامی ص 444)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و پانصدگزی باختر شوسۀارومیه به مهاباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 62تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است. تابستان از شوسۀ مهاباد میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و پانصدگزی باختر شوسۀارومیه به مهاباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 62تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است. تابستان از شوسۀ مهاباد میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب و 4هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد به احمدی، دارای 10 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده کوچکی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 38هزارگزی جنوب سرباز، کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، دارای 25 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نام شاعری، و در ترجمان البلاغۀ محمود بن عمر راذویانی از او این بیت آمده است: مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری، و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست، علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل از آن خواهد بود
نام شاعری، و در ترجمان البلاغۀ محمود بن عمر راذویانی از او این بیت آمده است: مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری، و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست، علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل از آن خواهد بود
بر وزن و معنی فیروزی، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه). فلج. رشاد. نجح. نجاح. (منتهی الارب). فوز. مفاز. ظفر. فلاح. نصرت. نصر. غلبه. فتح. کامروائی. کامیابی. توفیق. برآمدن حاجت. روائی حاجت. (شرفنامۀ منیری). فیروزی: بپیروزی اندر نیایش کنیم جهان آفرین را ستایش کنیم. فردوسی. چرا کشتی آن دادگر شاه را خداوند پیروزی و گاه را. فردوسی. سپاس از خداوند خورشید و ماه کزویست پیروزی و دستگاه. فردوسی. وزویست پیروزی و فرهی همان تخت و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. سیاوش چو پیروز بودی بجنگ برفتی بسان دلاور نهنگ. فردوسی. بپیروزی بخت و از فر شاه کنم روز بدخواه چون شب سیاه. فردوسی. که امروز من دیدم ای سرکشان ز پیروزی و شهریاری نشان. فردوسی. همیشه به پیروزی و فرهی کلاه بزرگی وتاج مهی. فردوسی. خداوند کیهان و خورشید و ماه خداوند پیروزی و دستگاه. فردوسی. بپیروزی دادگر یک خدای سر جادوان اندر آرم بپای. فردوسی. فرامرز پیش پدر شد چو گرد بپیروزی روزگار نبرد. فردوسی. بپیروزی اندر ستایش کنید جهان آفرین را نیایش کنید. فردوسی. برای خداوند خورشید و ماه توان یافت پیروزی و دستگاه. فردوسی. چو پیروزی ما نیاید پدید دل از نیکبختی بباید کشید. فردوسی. نخستین که گفتی ز شاهان سخن ز پیروزی رزمهای کهن. فردوسی. بپیروزی اندر تو کشی مکن اگر تو نوی هست گیتی کهن. فردوسی. وزویست پیروزی و فرهی دل و داد و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. خداوند کیوان و خورشید و ماه کز اویست پیروزی و دستگاه. فردوسی. چو پیروزی و فرهی یابد او بسوی بدی هیچ نشتابد او. فردوسی. چنین گفت [خاقان چین با نامداران براز که چون گردد این کار بر ما دراز نیاید پدیدار پیروزیی درخشیدنی بادل افروزیی. فردوسی. ز پیروزی چین چو سر برفراخت همه کامگاری ز یزدان شناخت. فردوسی. خداوند پیروزی و دستگاه خداوندکیوان و بهرام و ماه. فردوسی. که بیژن بپیروزی آمد چو شیر درفش سیه را سر آورده زیر. فردوسی. خداوند پیروزی و فرهی همان تخت و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. بپیروزی اندر غم آمد مرا بسور اندرون ماتم آمد مرا. فردوسی. که این جام پیروزی جان ماست سر اختران زیر فرمان ماست. فردوسی. همی خواست پیروزی و دستگاه نبود آگه از بخش خورشید و ماه. فردوسی. کزویست پیروزی و دستگاه هم او آفرینندۀ مهر و ماه. فردوسی. ترا باد پیروزی و فرهی بزرگی و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که او داد پیروزی و دستگاه. فردوسی. فدای سپه کرده ای جان و تن بپیروزی روزگار شکن. فردوسی. فلک مر قلعه و مر باغ او را بپیروزی درافکنده ست بنیان یکی را سد یأجوجست دیوار یکی را روضۀخلدست بالان. عنصری. هزار سال همیدون بزی بپیروزی بمردمی و به آزادگی و نیک خوی. منوچهری. بپیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها. منوچهری. گه رزم پیروزی از اخترست نه ازگنج بسیار و از لشکرست. اسدی. بجنگ ارچه رفتن ز بهروزیست گریز بهنگام پیروزیست. اسدی. گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر. ناصرخسرو. آنچه باید همی دهی روزی گاه حرمان و گاه پیروزی. سنائی. ای بپیروزی گرفته ملکت افراسیاب آفتاب ملکی و ملکت چو روی آفتاب. سوزنی. بادآیت پیروزی در شانت شبانروزی فرخنده بنوروزی دیدار تو عالم را. خاقانی. بپیروزی خود قوی دل مباش ز ترس خدا هیچ غافل مباش. نظامی. در پیروزه گون گنبد گشادند بپیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. بیار ای باد نوروزی نسیم از باغ پیروزی که بوی عنبرآمیزش ببوی یار ما ماند. سعدی
بر وزن و معنی فیروزی، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه). فلج. رشاد. نجح. نجاح. (منتهی الارب). فوز. مفاز. ظفر. فلاح. نصرت. نصر. غلبه. فتح. کامروائی. کامیابی. توفیق. برآمدن حاجت. روائی حاجت. (شرفنامۀ منیری). فیروزی: بپیروزی اندر نیایش کنیم جهان آفرین را ستایش کنیم. فردوسی. چرا کشتی آن دادگر شاه را خداوند پیروزی و گاه را. فردوسی. سپاس از خداوند خورشید و ماه کزویست پیروزی و دستگاه. فردوسی. وزویست پیروزی و فرهی همان تخت و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. سیاوش چو پیروز بودی بجنگ برفتی بسان دلاور نهنگ. فردوسی. بپیروزی بخت و از فر شاه کنم روز بدخواه چون شب سیاه. فردوسی. که امروز من دیدم ای سرکشان ز پیروزی و شهریاری نشان. فردوسی. همیشه به پیروزی و فرهی کلاه بزرگی وتاج مهی. فردوسی. خداوند کیهان و خورشید و ماه خداوند پیروزی و دستگاه. فردوسی. بپیروزی دادگر یک خدای سر جادوان اندر آرم بپای. فردوسی. فرامرز پیش پدر شد چو گرد بپیروزی روزگار نبرد. فردوسی. بپیروزی اندر ستایش کنید جهان آفرین را نیایش کنید. فردوسی. برای خداوند خورشید و ماه توان یافت پیروزی و دستگاه. فردوسی. چو پیروزی ما نیاید پدید دل از نیکبختی بباید کشید. فردوسی. نخستین که گفتی ز شاهان سخن ز پیروزی رزمهای کهن. فردوسی. بپیروزی اندر تو کشی مکن اگر تو نوی هست گیتی کهن. فردوسی. وزویست پیروزی و فرهی دل و داد و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. خداوند کیوان و خورشید و ماه کز اویست پیروزی و دستگاه. فردوسی. چو پیروزی و فرهی یابد او بسوی بدی هیچ نشتابد او. فردوسی. چنین گفت [خاقان چین با نامداران براز که چون گردد این کار بر ما دراز نیاید پدیدار پیروزیی درخشیدنی بادل افروزیی. فردوسی. ز پیروزی چین چو سر برفراخت همه کامگاری ز یزدان شناخت. فردوسی. خداوند پیروزی و دستگاه خداوندکیوان و بهرام و ماه. فردوسی. که بیژن بپیروزی آمد چو شیر درفش سیه را سر آورده زیر. فردوسی. خداوند پیروزی و فرهی همان تخت و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. بپیروزی اندر غم آمد مرا بسور اندرون ماتم آمد مرا. فردوسی. که این جام پیروزی جان ماست سر اختران زیر فرمان ماست. فردوسی. همی خواست پیروزی و دستگاه نبود آگه از بخش خورشید و ماه. فردوسی. کزویست پیروزی و دستگاه هم او آفرینندۀ مهر و ماه. فردوسی. ترا باد پیروزی و فرهی بزرگی و دیهیم شاهنشهی. فردوسی. ز یزدان سپاس و بدویم پناه که او داد پیروزی و دستگاه. فردوسی. فدای سپه کرده ای جان و تن بپیروزی روزگار شکن. فردوسی. فلک مر قلعه و مر باغ او را بپیروزی درافکنده ست بنیان یکی را سد یأجوجست دیوار یکی را روضۀخلدست بالان. عنصری. هزار سال همیدون بزی بپیروزی بمردمی و به آزادگی و نیک خوی. منوچهری. بپیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها. منوچهری. گه رزم پیروزی از اخترست نه ازگنج بسیار و از لشکرست. اسدی. بجنگ ارچه رفتن ز بهروزیست گریز بهنگام پیروزیست. اسدی. گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر. ناصرخسرو. آنچه باید همی دهی روزی گاه حرمان و گاه پیروزی. سنائی. ای بپیروزی گرفته ملکت افراسیاب آفتاب ملکی و ملکت چو روی آفتاب. سوزنی. بادآیت پیروزی در شانت شبانروزی فرخنده بنوروزی دیدار تو عالم را. خاقانی. بپیروزی خود قوی دل مباش ز ترس خدا هیچ غافل مباش. نظامی. درِ پیروزه گون گنبد گشادند بپیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. بیار ای باد نوروزی نسیم از باغ پیروزی که بوی عنبرآمیزش ببوی یار ما ماند. سعدی
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 27/5هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 27/5هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)