جدول جو
جدول جو

معنی پیروزدخت - جستجوی لغت در جدول جو

پیروزدخت
(دخترانه)
دختر فرخنده، دختر فاتح، مرکب از پیروز (فاتح یا فرخنده یا خوشحال) + دخت (دختر)، نام دختر فیروز پسر قباد پادشاه ساسانی
تصویری از پیروزدخت
تصویر پیروزدخت
فرهنگ نامهای ایرانی
پیروزدخت
(دُ)
فیروزبخت دخت. نام دختر فیروزبن قباد ساسانی. این دختر هنگامی که فیروز در خندقی که خوشنواز پادشاه هیاطله کرده بود افتاد و کشته شد با قباد و موبد موبدان و بسیاری مهتران گرفتار دشمن گردید. (مجمل التواریخ والقصص ص 72 و 95)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزبخت
تصویر پیروزبخت
پیروزطالع، خوش بخت، خوش طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزاختر
تصویر پیروزاختر
خوش طالع، خوش اقبال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دارای بخت فیروز. که اقبالی مظفر دارد. خداوند طالع فیروز. که طالعی منصور دارد. کامیاب از بخت. پیروزطالع:
چنین گفت کای شاه پیروزبخت
مبادا جزاز تو بدین تاج و تخت.
فردوسی.
همیشه تن آباد و با تاج و تخت
ز رنج و غم آزاد و پیروز بخت.
فردوسی.
ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت
نهاد از بر تاج خورشید تخت.
فردوسی.
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامد بر شاه پیروز بخت.
فردوسی.
چنین گفت کاین مرد پیروزبخت
بیابدسرانجام ازین رنج تخت.
فردوسی.
کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن نیاکان (سواران) پیروزبخت.
فردوسی.
بدان گفتم این ای برادر که تخت
نیابد مگر مرد پیروز بخت.
فردوسی.
که فرزند ما گشت پیروزبخت
سزای مهی ازدر تاج و تخت.
فردوسی.
ببلخ آمدم شاد و پیروزبخت
بفرجهاندار با تاج و تخت.
فردوسی.
به پیروزبخت جهان پهلوان
بیایم برت شاد و روشن روان.
فردوسی.
نزیبد بر ایشان همی تاج و تخت
بیاید یکی شاه پیروزبخت.
فردوسی.
فریبرز کاوس پیروزبخت
که درخورد تاجست و زیبای تخت.
فردوسی.
که بهرام شاهست و پیروزبخت
سزاوار تاجست و زیبای تخت.
فردوسی.
که گر من شوم شاد و پیروزبخت
سپارم ترا کشور و تاج و تخت.
فردوسی.
چنین گفت کای شاه پیروزبخت
ندیدیم چون تو خداوند تخت.
فردوسی.
بیامد یکی مرد پیروزبخت
نهاد اندر ایوان بهرام تخت.
فردوسی.
به ایران بمانم بتو تاج و تخت
جهاندار باشی و پیروزبخت.
فردوسی.
بفرمان یزدان پیروزبخت
نگون اندر آویزمش از درخت.
فردوسی.
کسی را که او کرد پیروزبخت
بماند بدو کشور و تاج و تخت.
فردوسی.
همیشه بزی شاد وپیروزبخت
بتو شادمان کشور و تاج و تخت.
فردوسی.
کند بر تو آسان همه کار سخت
ازویی دل افروز و پیروزبخت.
فردوسی.
چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت.
فردوسی.
نهادند یکسر همه پیش تخت
نگه کرد سالار پیروزبخت.
فردوسی.
ز ما چون یکی گشت پیروزبخت
بدو ماند این لشکر و تاج و تخت.
فردوسی.
چو دانا بود شاه پیروزبخت
بنازد بدو کشور و تاج و تخت.
فردوسی.
که بیداردل باش و پیروزبخت
مگر داد ازو این کیانی درخت.
فردوسی.
که پیروزنامست و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت.
فردوسی.
بفرمود خاقان پیروزبخت
که بربند بر کوهۀپیل تخت.
فردوسی.
که ما را یکی کار پیشست سخت
بگوییم با شاه پیروزبخت.
فردوسی.
بدانش بود شاه زیبای تخت
که داننده بادی و پیروزبخت.
فردوسی.
جهانی نظاره بر آن تاج و تخت
که تا چون بود کار پیروزبخت.
فردوسی.
بیاورد پس تخت شاه اردشیر
وز ایران هرآنکس که بد تیز ویر
بهم درزدند آن سزاوار تخت
بهنگام آن شاه پیروزبخت.
فردوسی.
بآرام شادست و پیروزبخت
بدین خسرو آیین نوآیین درخت.
فردوسی.
وزان پس خروشی برآورد سخت
کزو خیره شد شاه پیروزبخت.
فردوسی.
درودی که دادی ز افراسیاب
تو گفتی که او کرد مژگان پرآب
شنیدم همان باد بر تاج و تخت
مبادا مگر شاد و پیروزبخت.
فردوسی.
خداوند نام و خداوند تخت
دل افروز و هشیار و پیروزبخت.
فردوسی.
جاودانه شاد باد آن خسرو پیروزبخت
دشمن او جاودانه خوار و غمگین و حزین.
فرخی.
زهی مظفر پیروزبخت روزافزون
زهی موحد پاکیزه دین یزدان دان.
فرخی.
کی بود کان خسرو پیروزبخت آید ز راه
بخت و نصرت بر یسار و فتح و دولت بر یمین.
فرخی.
خسروی از خسروانی بستدی پیروزبخت
تخت و ملک از سرورانی برگرفتی نامدار.
فرخی.
خسرو پیروزبختی شهریار چیره دست
فتح و نصرت بر یمین و بخت و دولت بر یسار.
فرخی.
بر در پرده سرای خسرو پیروزبخت
از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار.
فرخی.
پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک
مخدوم اهل مشرق مکسوم بن جنی.
منوچهری.
بخواندش سپهدار پیروزبخت
فرستاده آمد سبک پیش تخت.
اسدی.
دگر ره سپهدار پیروزبخت
ز ملاح پرسید کار درخت.
اسدی.
اشارت کند تا رقیبان تخت
بسازند با شاه پیروزبخت.
نظامی.
اگر چه ز شاهان پیروزبخت
جز او کس نیامد سزاوار تخت.
نظامی
نثاری که باشد سزاوار تخت
فشاندند بر شاه پیروزبخت.
نظامی.
شه از مهر فرزند پیروزبخت
در گنج بگشاد و بر شد بتخت.
نظامی.
تو نیز ای جهاندار پیروزبخت
نه کز مادر آورده ای تاج و تخت.
نظامی.
مخالف شکن شاه پیروزبخت
بفیروزفالی برآمد بتخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از بیست ودو تن کنیزکان امیرتیمور گورکان. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 542)
لغت نامه دهخدا
(لُ ئو)
گشتی مظفرانه. با گشتنی بپیروزی قرین. دارای گردشی قرین فتح و ظفر:
بهر جا که روی آری از کوه و دشت
بهی بادت از چرخ پیروزگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حالت و چگونگی پیروزبخت:
به پیروزبختی فروخواندم
ز سختی برو جان برافشاندم.
فردوسی.
همه فال خسرو در آن پیش تخت
به پیروزبختی برآورد بخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مبارک طالع. کامیاب از بخت
لغت نامه دهخدا
خوشبخت خوش اقبال: بفرمود خاقان پیروز بخت که بنهند بر کوهه پیل تخت. (شا. بخ 2438: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزبخت
تصویر فیروزبخت
کامیاب، پیروز، موفق
فرهنگ لغت هوشیار