جدول جو
جدول جو

معنی پیرسلطان - جستجوی لغت در جدول جو

پیرسلطان(سُ)
دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 17هزارگزی خاور بستان آباد و 5هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز. کوهستانی و سردسیر. دارای 348 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و یونجه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پیرسلطان(سُ)
فرزند رشیدالدین فضل الله وزیر. وی حکومت گرجستان داشته و با برادرش غیاث الدین محمد بن رشید در سه گنبدان مراغه اسیر گشته وچهار روز بعد از اسارت بقتل رسیده است. (از سعدی تاجامی ص 102 و 103 و ذیل جامعالتواریخ ص 150 و 151)
(امیر... برلاس) از یاران میرزا ابوالقاسم بابر و حاکم بخش قندوز و بقلان از جانب او. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 54)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پُ لِ سُ)
نام موضعی میان حلب و حماه. (حبیب السیر چ طهران جزء 4 از ج 2 ص 199)
لغت نامه دهخدا
(پَ سُ)
پیری سلطان. وی در عصر شاه اسماعیل بهادرخان داروغۀ ولایت فوشنج بود و هنگام ف تنه ابوالقاسم از امراء بخشی در بیرون هرات، با سیصد تن از غازیان به هرات آمده با مدد مردم شهر در کوچه باغ سرفراز (به نیم فرسنگی هرات) با ابوالقاسم جنگ کرد و ابوالقاسم مغلوب شد و به حدود غرجستان گریخت.
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
محمد شمس الدین، مشهور به امیر سلطان. از مشایخ خلوتیه و از مردم بخارا بود. به آسیای صغیر آمد و بدربار یلدیرم بایزید انتساب جست و در سال 833 ه. ق. 1429/ میلادی درگذشت. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 265). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1041 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 33 هزارگزی شمال باختری اردبیل و 9 هزارگزی اردبیل به خیاو. کوهستانی، معتدل. دارای 242 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
داروغۀ ولایت فوشنج بعهد شاه اسماعیل صفوی. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 537 و 579)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
هفشوئی. از ولایت اصفهان است. مرد کدخدای درویش طبیعت است. توفیق یافت جهت تحصیل علم ب مدرسه والده ساکن شد و مدتی در خدمت آخوند نصیرا تحصیل می نمود و اعتقاد عظیمی به آخوند نصیرا داشت این معما از اوست، به اسم صدر:
چون صبا زلف از جمال روی یارم دور کرد
بر کنار لب دو خال هندویم رنجور کرد
زلف که جیم است از عبارت جمال روی یار که دور شود مال روی یار ماند که صدست چه روی یار که یاء است ده است و مال ده صدست چه عددی را که در نفس خود ضرب کنند حاصل آنرا ’مال’ گویند و بر کنار لب که باست و دو است هرگاه دو نقطه وضع شود دو، دویست شود که راء است. (تذکرۀ نصرآبادی ص 538)
لغت نامه دهخدا
بیدار کن، بلند کن
فرهنگ گویش مازندرانی